شروع دوباره

کلمات کلیدی

فردا روز آخر ماه صفر هست و فردا شب، شبِ اولِ ربیع هست... امشبِ شبِ شهادتِ امام رضاست... امام رعوف... غریب الغربا... یاد لحظه هایی افتادم که توی حیاط حرم امام رضا بغضم ترکیده...
اما دیگه دلم می خواد وقتی میرم زیارت بغضم از شادی باشه... با دستی پر برم... با دلی شاد برم... با لبخندی گنده و کشدار بر لب برم زیارت امام رضا... 
میاد ان شاالله زودِ زود روزی که به شکرانه ی تغییرات خوب و اتفاقات خوب برم زیارت ضامن آهو ... سبک بال و رها و عاشق برم پابوسش...

شاید بهترین زیارتی که تا به حال داشتم همون زیارتی باشه که توی تلخ ترین و سیاهترین روزهای زندگیم داشتم... وقتی اومده بودم از خونه بیرون و مامان هم دنبالم اومد بیرون و مقصدی نداشتم و مات و مبهوت راهی زیارتش شدم ... پناهم داد... فرصت داد و من؟ قدر ندونستم...

خدایا به حرمت همه ی عزیزان زائر حرم امام رضا و امام حسین کمکم کن قدرشناس همه ی فرصت های زندگیم باشم و ازشون استفاده کنم... رشد کنم و جبران کنم اشتباهتم رو... عاقل شم... آرامش پیدا کنم... بخشیدن رو یاد بگیرم... خودمو ببخشم و خیر و برکت وارد زندگیم بشه... 

دلم زیارت می خواد... خدایا روزیم کن... 

  • لیلی

آخرین روز مهر 97... من عاشق پاییزم و مهرش رو هم عاشق تر...
حسرت خیلی چیز های مهر دل انگیز و بارونی 97 به دلم موند... حسرت چیز های کوچیکش حتی... مثل پیاده روی صبحگاهی و استشمام بوی خاک بارون خورده و حس خنکی و طراوت قطرات بارون روی گونه های صورتم...

حدود 4 ماه که درگیر بدو بدو های گرفتن وامم... بله ... روی دوری باطل در حال چرخیدنم...به قول امیلی عزیزم سریع 360 درجه می چرخم و له تر بر میگردم سر نقطه ی اول...
امیدوارم این بار  دیگه برگشتی نباشه و برم جلو... دونه دونه ی این وام ها و بدهی و قرض ها رو تسویه کنم... رها شم. سبک شم.
این بار همه چیز و به بابا دروغ گفتم... همه چیز و فقط خود خدا می دونه که چه گذشت به من و امیلی و بابا... چه استرس هایی رو تحمل کردیم و بابا چقدر گناه داشت... برای جورکردن ضامن ها... به همه رو انداخت... اول منتظر کمک از طرف عمو  و پسر عمو بودم و نشد و رسیدیم به وام ... 
و هنوز داریم میدوئیم... برای گرفتن وام...

من به بابا و امیلی خیلی خیلی مدیونم... اینقدر که باعث رنج و ناراحتی و دلشکستگیشون شدم... فعلا کاری برای مرحم زخم هایی که وارد کردم ندارم... جز توکل به خدا که کمکم کنه به سرانجام برسونم این گند و اشتباهات طولانی 7 ساله رو... 

7 سال شده... و البته از آبان 92 تصمیمات اشتباه من و تبعات اون مشکلات رو بزرگتر و بزرگتر کرد...

حالا امیدوارم آبانی که داره میاد شروعی باشه برای گره گشایی ... این گره ی کور باز بشه... آبان یه تولد دوباره باشه برام....
خدایا امیدم به تو ... کمکم کن... عاقبت کارم به خیر و خوشی ختم بشه...

+ با همه ی این گرفتاری های کوچیک و بزرگ حالِ دلم حسابی عاشقونه بود... 
این مهر دلم بی یار عاشق بود...

  • لیلی

یا ابولفضل...
ای ماه بنی هاشم خورشید لقا عباس 
ای نور دل حیدر شمع شهدا عباس 
از محنت و درد و غم ما رو به تو اوردیم 
دست من مسکین گیر از بهر خدا عباس
عباس علم دارم ای میر سپهدارم
دردی که به دل دارم درمان بنما عباس 

التماس دعا...

  • لیلی

این روزها با همه ی سختی ها و مشکلات و نگرانی های کوچک و بزرگم، به خدا عاشق ترم... حتی اگه دلم هم بشکنه مثل امروز بازم می دونم و باور دارم خیری بزرگ در این نشدن ها و دل شکستگی ها هست.... 

خدایی که بخشنده ست ... منو می بخشه... اگه اشکم داره میباره برای نا امیدی نیست... من از رحمت خدا هیچ وقت نا امید نخواهم شد... اشتباه کردم... تحت فشارم... تاوان اشتباهم رو هم باید بدم... نمی دونم این سال های از دست رفته تاوان نیست؟

  • لیلی

شوخی تلخ

۰۶
مرداد
چه شوخی تلخی‌ست!
تمام شوی،
بی آن‌که شروع شده باشی.



فکر کن که چگونه
دخترکی که با قصه‌ی پریان به خواب می‌رفت
و رویاهایش را به قاصدک‌ها می‌سپرد
سایه‌اش را در کوچه‌ای نامعلوم گم کرد!



های و هوی باد در کوچه 
و او که خیره در آئینه می نگرد
زنی ست
با چین های ریز
دور چشمان ماتش
که نمی داند
چگونه زوزه های باد
بر لحظه هایش خاکستر می پراکند
خیابان های خاکستری
خانه های خاکستری
آدمک های خاکستری
در هجوم این همه 
شهرزادِ هزار و یکشبِ تنهایی 
قصه هایت را به دست باد بسپار
فردا
شاید روز دیگری ست...
+sara.lifestory
  • لیلی


دیروز حدود ساعت3 بود که گوشی بابا زنگ خورد و من بر خلاف همیشه که گوشامو تیز میکردم بی تفاوت به بالا پایین کردن سایت های خبری سپری کردم که بعد با خنده و خیلی آروم بابا صدام کرد و گفت من همش میگم لیلی حواستو جمع کن ولی... به این ولی که رسیدیم دوباره گوشیش زنگ خورد و رفت توی اتاق و امیلی گفت باز چی شده؟ چی کار کردی؟ گفتم نمیدونم! حالا دیگه گوشام تیز شده بوده و گفتم شاید به خاطر وام ها باشه؟ ولی نه!!! سررسید قسط هام برای دیروز بوده! امروز هم که تعطیله؟ بعد خب بانک باید قبلش به خودم پیامکی ! زنگی ! نمیشه که یه دفعه بره سراغ ضامن ها؟ اونم توی روز تعطیلی! وقتی یه هفته همه جا تعطیله؟ من به بابا گفته بودم پول تو حسابم شنبه میاد و بعداز ظهر قسطا رو میدم!!!

بله ... من یک ماه از قسط هام عقب افتادم... ولی هیچ وقت هم توی این مدت نزاشتم که تاخیر پرداختم بیش از یک ماه بشه ! مثلا اگه 13 ام تاریخ سررسید قسط هام هست، 13 ام اردیبهشت قسط فروردین و میدم و تمام تلاشم رو میکنم تا قبل از ماه بعد حسابم رو تصویه کنم... بانک محترم شهر! 14 خرداد قبل از اینکه یک روز از تاخیر سررسید دومین قسط من بگذره برای ضامن ها پیامک داده و گفته به خاطر تاخیر دو سررسید لطفا برای پیگیری به بانک مراجعه نمایید... الان هم که دارم تایپ میکنم بازم گریه ام گرفته... و خدا می دونه که وقتی بابا داشت پیامک ها رو می خونذ که ضامن هاک که از دوستان خوب بابا هستند براش فوروراد کرده بودند من چه حالی داشتم... البته که یکیشون تماس هم گرفته بود و خب ما هم از دنیا بی خبر!!! ومنی که اشک می ریختم و میگفتم: من گفتم شنبه پرداخت میکنم!!! این هفته تعطیلی هست خب! پول من شنبه میاد تو حسابم!!!

بله خیلی راحت آبروی من رفت...  این شده وضع مملکت من... من به عنوان یه شهروند که با هزار بدبختی یه وام به مبلغ 26 میلیون از بانک گرفتم و دو تا ضامن بردم و تازه 4 میلیون و نیم از پولم هم در حسابی جداگانه از طرف بانک بلوکه شده هیچ ارزشی برای بانک ندارم که قبل از تماس و ارسال پیامک برای ضامن من به خودم خبر بدهند... خیلی درد داره.... 
می خواستم زنگ بزنم برای ضامن ها توضیح بدم ولی بابا نزاشت گفت بزار همون روز شنبه که پرداخت کردی توضیح بده و عذر خواهی تو کن ...


چیری که برام دردناک تر بود حرف بابایی بود که می گفت اگه این پیامک برای من میومد دور از جونش سکته میکرد...به خاطر اینکه هیچ پولی نداره ...


+ پارسال دو تا از قسط های مامان عقب افتاده بود... اتفاقا از همین بانک شهر هم گرفته بودیم و مبلغ وام هم دو برابر بود، دو تا قسط عقب افتاده بود... اونم به تعطیلی خورده بود و از سر رسید دوم نزدیک دوهفته گذشته بود که از طرف بانک تماس گرفتند و خیلی محترمانه گفتند کی پرداخت میشه و لازم هست که ما با ضامن ها تماس بگیریم که من گفتم نه و تاریخی که می تونستم دو تا قسط رو تسویه کنم بهشون گفتم...

خیلی درد داره توی مملکت اسلامی این حال و روز ما شده... توی این شرایطی که هم تورم رو داریم و هم رکود... تو روزگاری که شرایط داره بهمون سخت میگذره... حداقل با روح و روان مردم بازی نکنند... اونم ما مردمی که اینقدر مظلومیم... دیروز... امروز و فردا خیلی های دیگه مثل من که از بانک وام گرفتیم برای ضامن هامون بدون اینکه خودمون خبر داشته باشیم پیامک ارسال شده و میشه ...

+ باید حواسم رو خیلی خیلی جمع کنم... الان میتونم قسط ها رو جمع و جور کنم ولی این وضع با این شرایط موجود تا 2 ماه دیگه هست... خدایا کمکم کن برم سر کار... کارم درست بشه... 

امیدوارم خیلی زود روزی بیاد که این مشکلات و روزهای سخت و پشت سر گذاشت باشم... حتما میرم بانک و تا جایی که از دستم بر بیاد و در توان داشته باشم خورده اقساط مشتری هایی که شبیه الان من هستند رو تسویه میکنم... امیدوارم روزی به جایی برسم که قبل از اینکه گرفتاری بیاد سراغم من برم سراغش... 


+ داره بارون میباره و وقت استجابت دعاست ... توی این روزها و شب های عزیز برای هم دعا کنیم... برای گرفتاراها... برای مقروضین... 
برای من هم دعا کنید... ممنونم



  • لیلی

یا مجیر

۰۹
خرداد

خدایا خدای بخشننده ی مهربانم...
منو ببخش
منو ببخش که در سرابی از غفلت و گناه عمر و فرصت های زندگی و انسان بودن رو به هیچ دادم...
خدایا این روزها و شب ها رو، روزها و شب های بیداری و آگاهی برایمان قرار بده...

خدایا من بنده ی غافل تو بودم و همیشه مغرور و پر توقع، فقط و فقط ازت خواستم و بس...
خدایا از چی بگم برات... از تنبلی و رخوتی که زندگیم رو فرا گرفته... از نا سپاسی و بی عقلی ها و تکرار مدام اشتباهاتم؟ ... از افسردگی و ناتوانی و نا امیدی که انکارش میکنم؟ یا از دروغ های کوچیک و بزرگی که به خودم و به دوستان و پدرم و خانوادم گفتم؟ 
خدایا بهم شهامت بده... که بتونم تغییر کنم... 
خدایا نمی دونم به چی باید تو رو قسم بدم... بی چی باید متوسل بشم... خدایا تو رو به نگاه پر از مهرت و بخشندگی بی نهایتت قسم میدم که دستای منو بگیر و منو از این باتلاق نجات بده....

خدایا راه گشایم باش....
خدایا شرمنده ام شرمنده ی خودم... پدرم... مادرم و خواهرم و شرمنده ی تو ام.... خدایا لیاقت بهم بده... لایقم کن... خدایا بارها گفتم که توی زندگی بهم فرصت های خیلی خوبی دادی، و برام کم نزاشتی. من از دست دادم فرصت های طلایی زندگی رو ... من عرضه ی بغل کردن لحظه های طلایی معجزه های زندگی رو نداشتم.... 


خدایا توفیق توبه و بازگشت به سویت را نصیبمون کن... خدایا فرصت دوباره برای جبران اشتباهات و غفلت هایمان نصیبمون کن... 
خدایا راه بازگشت رو برامون باز کن... خدایا من بنده ی تنبل تو ام که اسیر اشتباهاتم هستم رهایم کن از بند خود ساخته ام... منو از سقوط نجاتم بده... که این فقط سقوط من نیست.... سقوط خانوادهی منم هست... من سهم خودم رو میبینم که زیاده... خدایا درسته که من نزول نگرفتم ولی حقیقت اینه که این وام هایی که گرفتم با  این بهره های بالا با نزول تفاوتی نداره... دروغ هم که کم نمیگم ... پنهون کاری هم که کم نمیکنم... خدایا منو از جنگ و دشمنی با خودت خلاص کن.... خدایا این کار فقط به کمک خودت شدنی هست... خدایا نجاتم بده...

خدایا پناهم بده...

سُبْحَانَکَ یَا ذَا الْعِزِّ وَ الْجَمَالِ تَبَارَکْتَ یَا ذَا الْجَبَرُوتِ وَ الْجَلالِ سُبْحَانَکَ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ

+ فراز پایانی دعای مجیر

  • لیلی

هیچ و پوچ

۱۹
ارديبهشت

بالاخره ترامپ امشب رسما خروج امریکا از "برجام" اعلام کرد...
تقریبا سه سالی میشه که توافق برجام امضا شد... اون روزا روزهای تلخ و تاریکی برام بود... اوج اختلافات من با بابا ... دعواهای سخت و حریم هایی که هر روز بیشتر و بیشتر برداشته میشد و من سراپا خشم و کینه و نفرت شده بودم از بابا!!! قلبم پر از سیاهی بود... حتی پناه بردن به ضامن آهو هم گره ی کور اشتباهات من و بابا رو باز نکرد... فرصت ها یکی یکی اومدند و رفتند تا رسیدیم به این لحظه ... لحظه ی بی بازگشت عمر از دست رفته... سرمایه ی از دست رفته... 

حالِ الانم بهتره یا اون روزها؟ اون روزها ... اون روزها هر چی بود وامی در کار نبود... این همه فسط و بدهی نبود... دلار 7000 تومنی نبود... سکه ی 2 میلیونی نبود... اون روزها جوون تر بودم... پر امید تر بودم... 
اون روزها هر چی بود بهتر از الان بود... اون روزها به خودم باور داشتم... باور داشتم که می تونم... که میشه...

الان؟ احتیاج به کمک دارم... دارم غرق میشم... ولی نمی تونم کمک بگیرم ... کمک گرفتن از آدما رو بلد نیستم... خیلی بده... شاید چون خیلی مغرورم... نمی دونم... شاید چون همیشه تو موقعیتی بودم که من به دیگران کمک کردم... الان ولی احتیاج به کمک دارم... ولی نمی دونم چی کار باید انجام بدم... 
باید خودم رو جمع و جور کنم...  




 چقدر راحت می تونه زیر همه ی تعهدات بین المللی بزنه!!!


عمری که رفت دیگه بر نمیگرده... من دیگه بر نمیگردم به سال 92 ... جوونیم چقدر بی ارزش گذشت... به هیچ و پوچ...

  • لیلی

بیشتر روزهای زیبای بهار97 رو تا اینجا با خواب سپری کردم! خواب های بهاری که خوش نیست... رویایی هم نیست... خواب هایی که بویی از امید نمی ده... که اگه امید بود شور و نشاط و حرکت هم بود... فعلا گیجم ... گیج و مست...

اوضاع سیاسی و اقتصادی این روزها به این نا امیدی دامن زده... قیمت دلار و سکه! برجام و ترامپ و فیلترینگ تلگرام!!! بله همین فیلترینگ تلگرام باعث نا امیدی بیشترم شده... منی که از نیمه ی فروردین ماه برای شروع دوباره کارم، کانالم رو زدم و شبانه روز هم براش وقت گذاشتم و بیش از 200 ممبر پیدا کردم! حالا با این اوضاع و احوال دیگه دل و دماغی برای ادامه ندارم... یه هفته ست که رها کردم کانالم رو... یه هفته ست که گیج ترم... نا امید ترشدم...

کنار این خستگی ها اعصاب خورد کن سرعت پایین اینترنت و نصب انواع و اقسام فیلتر شکن ها ، قسط ها و بدهی های بانکی که عقب افتادند، بهره های کمر شکنی که باید برای باز پرداخت به بانک ها بدم و نگاه کردن به سرمایه ای که هر روز داره آب میشه ... باعث شده عدم اعتماد و امنیت و  حس تنفر و بیزاری زیادی وجودم رو پر کنه و من افسرده تر و پریشون تر از هر وقت دیگه ای باشم...

  • لیلی



از آرزوهایی که فقط حسرتش به دل ماند... حضور در کنسرت های ناصر چشم آذر در تالار وحدت بود... هجرت ، خلوت، سوغاتی تا باران عشق




هجرت 

+ آهنگساز و تنظیم : ناصر چشم آذر
روحش شاد و یادش گرامی

  • لیلی