شروع دوباره

کلمات کلیدی

۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

- خب نتایج ارشد دانشگاه آزاد هم بالاخره اعلام شد و من مردود شدم! دیروز که هرچقدر وارد سایت می شدم و اطلاعاتم رو وارد می کردم می زد که داوطلب گرامی اعلام نتایج شما با خطا مواجه شده و مجدا تلاش کنید تا امروز صبح که کارنامه رو دیدم و دقیقا همونی بود که انتظار داشتم البته من فکر میکردم که حتما یه جایی باید قبول میشدم چون انتخاب دانشگاه رو هم علامت زده بودم ولی نتیچه مردود بود... باید پارسال که وارمین قبول شدم، می رفتم و یا اینکه درس می خوندم برای امسال که متاسفانه نه رفتم و نه درس خوندم!


- امیلی هم دیروز انتخاب واحد کرد...  با کلی استرس و بالا پایین تونستیم فقط 15 واحد برداریم و دو نا از درس های مهم رو به خاطر پرشدن ظرفیت نتونست بر داره...

  

- موقع انتخاب واحد امیلی شدیدا بغضم گرفت و چشام اشکی شدن ولی خودم رو کنترل کردم ... آنجی رو به خاطر بی مهری و ظلمی که در حق امیلی کرد نمی تونم ببخشم... و تنها کاری که می تونم انجام بدم اینه که برای خوشبختی و موفقیت امیلی دعا کنم و بهترین اتفاق ها رو براش از خدا بخوام چون واقعا شایسته ی بهترین هاست و لیاقتش رو داره... امیلی دختر فوق العاده خوب و مهربون و دلسوز و با ملاحظه ای هست ... حواسش همیشه به هممون هست و هیچ وقت خودخواه نبوده... من هیچ وقت مثلِ امیلی نبودم... 


- روز عرفه ی امسال هم اومد و تموم شد و من نتونستم اونجوری که می خواستم از برکت این روز استفاده کنم و حداقل اینکه این همه درد و بغض رو با گریه کردن تسکین بدم ولی نشد... به روال این چند سال برای خواندن دعای عرفه با مامان رفتیم حرم شاه عبدالعظیم و خب دیر رسیدیم حدودا یک سوم دعا تموم شده بود ... بعد از تموم شدن دعا هم چون نزدیک درب خروجی بودیم به مامان گفتم بریم حرم امام زاده عبدالله الان خلوتِ و بعد دوباره برگردیم و بریم زیارت! به خیابون که رسیدیم اصلا نفهمیدم که چی شد که یهو مامان سوارِ تاکسی شد اونم به مقصد مترو! و من هرچی گفتم نه مامان تا اینجا اومدیم حیفِ بیا بریم حداقل یه زیارت عاشورا بخونیم و مامان گفت نه دیگه الان خیلی شلوغه باشه یه وقت دیگه صبح بیایم و تو خلوتی و آرامش دعا و زیارت کنیم و این شد که ما ساعت 6 و 10 دقیقه خونه بودیم و قیافه ی متعجب امیلی و آقای پدر که شما مگه نرفته بودید شاه عبدالعظیم؟! و خودم متعجب تر از اینکه فقط به اندازه ی خواندن دعای عرفه به حضور در حرم طلبیده شده بودم نه کمتر و نه بیشتر...

- تولد امیلی عزیزم هم اومد و من امسال هم نتونستم سورپرایزش کنم و فقط در حد ایده و پیشنهاد موند هدیه هایی که می خواستم براش بگیرم و در آخر شبِ تولدش وقتی که بلاتکلیفی و نگرانی منو دید پیشنهاد داد که برای کادو تولدش مجموعه نمایشنامه های اریک امانوئل اشمیت و شکسپیر و که نداره بگیرم و خیالِ من رو راحت کرد. امیلی عاشق کتاب و فیلمِ و همیشه از اینکه این دو قلم جز کادوهاش باشه استقبال میکنه و من البته کتاب شعر هم اضافه کردم و کیک تولدش هم خوش مزه و هم خوشگل و هیجان انگیز بود...

 

- و اینکه هنوز وامی که قرار بود آقای پدر بگیره درست نشده... با همه ی وجودم از خدا می خوام که این وام درست شه که خیلی خیلی بهش احتیاج داریم و الان دغدغه بزرگم همین وامی هست که و امیدوارم جور بشه ... بابا دلسرد شده و خیلی امیدی نداره با اینکه 90 درصد کارا انجام شده و ضامن ها هم رفتن و امضا های لازم و مدارک لازم رو بردن ولی الکی الکی به بن بست خورده... الهی که به حق پنج تن درست بشه الان دو روزه که دارم حدیث کسا و نادعلی می خونم و نذر آجیل مشکل گشا هم برای روزِ عید غدیر کردم ان شاالله که تا عید غدیر دلم شاد بشه و وام جور شه... الهی آمین

  • لیلی

تموم شد ...

۱۰
شهریور
امروز چهارشنبه 10 شهریور 1395، آخرین روز کاری امیلی بود. دقیقا 3 سال و 8 ماه  .... تموم شد ... با دلی شکسته تر از همیشه...
امیلی پای تلفن می گفت نمیگذره ازشون... از هر حرفی که به ناحق پشت سزش زده بشه .... 
از این همه زحمتی که با خلوص نیت کشیده و درد و رنج و ظلمی که در حقش انجام شده....

امیلی می گفت خیلی غریبانه اومدم ... خیلی زیاد و آنجی، دخترخاله ی عزیزمان! حتی امروز که روزِ آخر هم بوده بدون هیچ حرفی رفته ... 
  • لیلی

...

۰۸
شهریور

این بغض و اشک ها فعلا تمومی ندارن انگار...
چرا واقعا؟ چرا اینقدر آنجی با امیلی بی مهری کرد؟ واقعا چرا؟

سخته ... خیلی هم سخته... دلِ هممون شکسته.... این حالِ منه الان، تو دلِ امیلی چه خبره؟! بمیرم براش... 

چه سال های سختی بود ... چه روزهای سختی هست... 91 -92 - 93 - 94 حالا هم 95 وای خدایا کمکم کن خواهش میکنم.... نمی تونم ... برام سنگینه... 
امیدوارم جور بشه شنبه بریم شمال... تو تعطیلات عید که نشد ریلکس کنیم... همراهی مامان بزرگه و فشار و استرس زیاد با گرفتن دیسک کمر بابا ... حالا امیدوارم اگه شد که بریم بعد استعفای امیلی بتونیم این فشار و غم رو یه کم نعدیلش کنیم... ببینیم که باید چی کار کنیم ... ببینم چی کار باید بکنم ...


  • لیلی

اولِ شهریورِ 95 هم اومد و تا 30 روز دیگه به نیمه ی سال ِ 95 می رسیم... این 5 ماه هم گذشت، مثلِ همه ی روزهایی که سال های قبل به پوچی گذشت...گذشت.
قرار بود 95 سالِ من باشه و تا اینجا نبود...و درست مثل گذشته میشد که بشه ولی... امان از این ولی... حالا
شهریور دوست داشتنی ترین ماه تابستون از راه رسیده و یواش یواش بوی پاییز هم می پیچه تو روزاش و هوا پر میشه از عطر خوش مهر ... هر چیزی که نوید بخش شروعی دوباره باشه حالِ منو خوب میکنه و البته پاییز معمولا برام همیشه سورپرایز داشته... سورپرایزهایی از جنس معجزه... و من امید دارم به روزایی که دارن میان و شهریوری که امروز اولین روزش هست و 30 روزی که قرار منو به مهر برسونه...

شهریور امسال میتونه خیلی متفاوت تر باشه....


 - امیلی داره تصمیمات مهمی میگیره . تحملش تموم شده و می خواد استعفا بده ... درست زمانی که به قول خودش می خواست کاری کنه که بتونه بمونه ... این استعفا دادن هم ساده نیست هر جند که آقای پدر میگه وقتی تکلیفت با خودت روشن باشه و تصمیمت رو گرفته باشی سخت نیست ولی بازم هست... سه سال و نیم از بهترین روزای جونیش رو گذاشته تو اون شرکت و حالا همه چیز رها میشه و شاید دیگه اون تجربه و سابقه ی بیمه هم توی زندگی به کارش نیاد... من مثل بیشتر مواقع نمیتونم کمکش کنم و تنها کاری که می تونم انجام بدم اینه که هر تصمیمی که گرفت حمایتش کنم... نزدیک به یک سال میشه که روزا به امیلی خیلی خیلی زیاد سخت گذشته و امیدوارم هر چه زودتر به آرامش برسه... خدایا کمکش کن مثل همیشه که هواشو داشتی...

- ممکنه من خیلی خوش شانس باشم و ارشد قبول بشم... حداقل همون رشته و شهری که پارسال قبول شدم و نرفتم و دوباره قبول شم!
- ممکنه من بتونم به نقطه ی شروع سالِ 95 برسم... ممکنه ... امیدوارم که بشه... تا انگیزه های زندگیم بالاتر برن


شهریور تولد امیلی هم هست و دلم می خواد بتونم تولد خوبی براش بگیرم و سورپرایزش کنم...

شهریور امسال با روزهای خوب و دوست داشتنی ذیحجه مقارن هست و 20 روزِ دیگه روزِ عرفه ست ...


- ممکنه تو ی همین روزای شهریور وامی که آقای پدر قرار برای کمک به شرایط خانواده بگیره درست بشه ... که با همه ی وجودم از خدا می خوام که درست بشه و پر برکت هم باشه.... ان شاالله


- امیدوارم امیلی یه سورپرایز عالی داشته باشه و با اینکه دیروز تقلب استفاده نشدش رو سر جلسه امتحان گرفتن ولی با این حال نمره ی قبولی رو بگیره و الانم که سر جلسه ی امتحان ریاضی هست امتحانش رو خوب بده... الهی آمین

امیدوارم که شهریور برای همه و برای من و خانواده ام مبارک باشه و پر از روزهای خوب


  • لیلی