روزهای بهاریی که حس نمیشن...
هجدهمین روز فروردین 96 هم تا چند ساعت دیگه تموم میشه و ده روز دیگه عمو میاد... از روزی که فهمیدم اومدن عمو حتمی هست روزا با ترس و نگرانی سپری شدن... بد تر از همه عذاب وجدانی هست که دارم... سهم من از این اتفاقات و ضررها کم نبوده ... کاری هم نتونستم انجام بدم... حالا شمارش معکوس شروع شده ...
بزرگترین آرزوم در سال جدید در کنار سلامتی ختم به خیر شدن این ماجرا است... من توکل کردم به خدا و از خودش کمک خواستم ... برای آرامش پدر و عموم... برای حفظ آبرومون و فرصت جبران...
سال جدید - نوروز - برای من 52 روز دیگه شروع میشه... وقتی عمو سوار هواپیما شده و داره ایران و ترک میکنه... اون موقع میشه واقعا نشست و فکر کرد ...
پ ن : برای آرامش و حفظ آبروی پدرم و ختم به خیر شدن این ماجرا نذر بزرگی کردم ... پله ی اول ختم قران هدیه به حضرت زهرا تا روز اومدن عمو هست که فعلا فقط 5 جز رو خوندم و تو این 10 روز باقی مونده باید 25 جز دیگه رو تموم کنم... خوندن قران آرومم میکنه و امید رو در دلم زنده نگه میداره... برای منی که تا به امروز یکباز هم به تنهایی قران و نخوندم این نذر آسونی نیست و این تازه پله ی اول هست و 13 بار دیگه هم باید انجامش بدم....
- ۰ نظر
- ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۳۶
- ۱۷۸ نمایش