به امید روزهای خوب
آخرین روز مهر 97... من عاشق پاییزم و مهرش رو هم عاشق تر...
حسرت خیلی چیز های مهر دل انگیز و بارونی 97 به دلم موند... حسرت چیز های کوچیکش حتی... مثل پیاده روی صبحگاهی و استشمام بوی خاک بارون خورده و حس خنکی و طراوت قطرات بارون روی گونه های صورتم...
حدود 4 ماه که درگیر بدو بدو های گرفتن وامم... بله ... روی دوری باطل در حال چرخیدنم...به قول امیلی عزیزم سریع 360 درجه می چرخم و له تر بر میگردم سر نقطه ی اول...
امیدوارم این بار دیگه برگشتی نباشه و برم جلو... دونه دونه ی این وام ها و بدهی و قرض ها رو تسویه کنم... رها شم. سبک شم.
این بار همه چیز و به بابا دروغ گفتم... همه چیز و فقط خود خدا می دونه که چه گذشت به من و امیلی و بابا... چه استرس هایی رو تحمل کردیم و بابا چقدر گناه داشت... برای جورکردن ضامن ها... به همه رو انداخت... اول منتظر کمک از طرف عمو و پسر عمو بودم و نشد و رسیدیم به وام ...
و هنوز داریم میدوئیم... برای گرفتن وام...
من به بابا و امیلی خیلی خیلی مدیونم... اینقدر که باعث رنج و ناراحتی و دلشکستگیشون شدم... فعلا کاری برای مرحم زخم هایی که وارد کردم ندارم... جز توکل به خدا که کمکم کنه به سرانجام برسونم این گند و اشتباهات طولانی 7 ساله رو...
7 سال شده... و البته از آبان 92 تصمیمات اشتباه من و تبعات اون مشکلات رو بزرگتر و بزرگتر کرد...
حالا امیدوارم آبانی که داره میاد شروعی باشه برای گره گشایی ... این گره ی کور باز بشه... آبان یه تولد دوباره باشه برام....
خدایا امیدم به تو ... کمکم کن... عاقبت کارم به خیر و خوشی ختم بشه...
+ با همه ی این گرفتاری های کوچیک و بزرگ حالِ دلم حسابی عاشقونه بود...
این مهر دلم بی یار عاشق بود...
- ۰ نظر
- ۳۰ مهر ۹۷ ، ۲۱:۳۵
- ۴۱۷ نمایش