شروع دوباره

کلمات کلیدی

حسرت های تمام نشدنی...

دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۳ ق.ظ

- هر چی جلو تر میرم روزها سخت تر میگذرند... چون شرایط روز به روز سختر میشه... باید بتونم با خودم صلح کنم... شرایطی که دارم رو بپذیرم ، اما نمیشه... چرا؟ چون ترس وجودم رو پر میکنه... اوضاع خرابم رو ، خراب تر می بینم. غمم بیشتر میشه... وقتی میرم سراغ گذشته خودم رو میبینم، دوستان و آشنایان دیروز رو میبینم... کجا بودم؟ کجا بودن؟ الان من کجام؟ اونا کجان؟ وقتی میرم سراغ گذشته، پر میشم از آه و حسرت... زندگی نکردم همه ی این ده سال گذشته رو...

سال های رو به رو...آینده؟ نگرانی، نگرانی و ترس و ترس...

- میدونم حسرت خوردن بزرگترین اشتباهی که الان دارم انجام میدم... اگه نتونم جلوش رو بگیرم سالِ دیگه این موقع هم دارم حسرت می خورم... حسرت ده سالِ گذشته و همین روزهایی که دارم ثانیه ثانیه اش رو از دست میدم. و تکرار میشه این همه بیهودگی و بیشتر و بیشتر می پوسم... 

- برای تغییر شرایط به معجزه احتیاج دارم... هم خودم باید بخوام هم خدا... بدون کمک خدا و معجزه شرایطم تغییری پیدا نمیکنه...

خدایا کمکم کن... برام معجزه کن... برامون معجزه کن... بابا به تنگ اومده و کلافه تر از همیشه ست... دلامون هم با هم صاف نیست... شاید به ظاهر صاف شده باشه... ولی زخمیه که زود سر باز میکنه.... عاقبت به خیری و تموم شدن قرض ها و بدهی ها و وام ها .... جبران ضرر ها و رسیدن به اصل... بزرگترین خواسته و آرزوی من هست... 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۵/۰۹
  • ۱۷۳ نمایش
  • لیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی