حال این روزها و شب های من
این روزها و شب ها پر از بغضم و خیلی راحت اشک هام گوله گوله می ریزند... این روزها بیشتر از هر زمان دیگه ای می فهمم که چقدر اشتباه کردم و چقدر شرمنده ی پدر و مادرم هستم... شرمنده ی خواهرم و خودم ... این روزها و شب ها بهتر از هر زمانی فهمیدم که چقدر غرور بیجا داشتن بده.... بهتر از همیشه فهمیدم که فرصت ها همیشگی نیست... که هیچ چیز بهتر از بخشنده بودن و گذشت کردن خوب نیست... این روزها و شب ها به حالی رسیدم که متوجه شدم داشتن کینه و نفرت از آدم هایی که در حقم بدی کردند و باعث شدند من تصمیمات اشتباه بگیرم و دست به انتخاب های غلط بزنم، اشتباه بزرگتری هست!
نمی دونم چه طوری قراره گره از کارم باز بشه... به خدا امید دارم ولی به بنده های خدا امیدی ندارم... تناقض عجیبیه... اگه به خدا امید دارم باید به بنده هاشم امیدوار باشم.
فکر می کنم هممون نیازمند نگاه خداوندیم که بشیم واسطه ی خیر و گره گشایی کنیم از مشکلات مردم...
روم نمیشه دیگه حتی از غم و غصه ها و نگرانی هام با امیلی حرف بزنم... روی گفتن به خدا رو هم ندارم... شاید برا همینه اشکام این قدر راحت میریزند...
- ۰ نظر
- ۱۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۳:۵۵
- ۲۸۸ نمایش