شروع دوباره

کلمات کلیدی

- وبلاگ / کانال / تجربه های دورنی / گفتگوهای صادقانه

- پارک آبی / سرسره های آبی

- بازی / زووو

- کاهش وزن

- صبح زود بیدار شدن از خواب / پیاده روی 6 صبح تا 7 صبح 

- کوهپیمایی / توچال

- کتانی!

- پارک پردیسان / پارک طالقانی

- ضبط صدا

- قبل از 8 صبح : 10 دقیقه نرمش / مطالعه / نوشتن

- پینت بال

- کارترینگ

- شهربازی

+++ فرار تا کجا؟ اژدهای من خود منم ... سایه ی من، خود منه ...  

  • لیلی

seven deadly sin

۲۴
آبان

"هفت گناه مرگ بار"

1. تنبلی و تن پروری

2. شکم بارگی

3.حرص

4.شهوت

5.خشم

6.غرور

7.حسادت

  • لیلی

رهایی...

۲۳
آبان

می خوام خودمو از بند آرزوهام رها کنم...
آرزوهایی که خیلی سال میشه منو به بند کشیدند...

آرزو همیشه بال پرواز نیست...

  • لیلی

 

هر آدمی شهری ست که روزی حتما در آن زلزله ای خواهد شد. 
تو اما ویرانگی ات را چنان قدر بدان و شکستگی ات راچنان گرامی دار که همه گمان کنند شکستگی و ویرانی  از این پس هنر  تازه زندگی است.
+ عرفان نظرآهاری


کردستان، کرمانشاه، ایلام،تسلیت
 ما هم با شما همدردیم ...
  • لیلی

الهی!

۱۳
آبان

الهی!
خواندی تاخیر کردم
.فرمودی،تقصیر کردم.
عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.
اگر گوییم ثنای تو گوییم.
اگر جوییم رضای تو جوییم.
الهی!
گفتی کریمم،امید بدان تمام است.
تا کرم تو در میان است،نا امیدی حرام است. 

+ خواجه عبدالله انصاری
  • لیلی

آبان داره به نیمه میرسه... 2 روزه دیگه پاییز هم به نیمه رسیده... چشم برهم زدنی شبِ یلدا میرسه از راه و... این داستان میرسه به بهمن و نیمه ی دهه ی سی شروع میشه و... 


 

شبانگاهان به سقف خانه چشم نومیدی مدوز، که در تو  هزار فرشته نیکوکاری به امانت نهاده اند

سبک شو بانو!

با بیداری صبح....

خدایا من به معجزه ی تو ایمان دارم... مسیر و برام همراه کن... چشمم رو بینا کن... ذهنم رو باز و آگاه ... خدایا کمکم کن که راه درست رو پیدا کنم... خدایا کمکم کن تا جبران کنم... کمکم کن...

  • لیلی


خدا که بخواد،نشدنی وجود نخواهد داشت...
باور و ایمان داشتن مهمه ... باور و ایمان،شجاعت میاره ...
شجاعت باعث حرکت میشه ... حرکت که کنی ، طی کردن مسیر شروع میشه ... طی کردن مسیر و رسیدن به مقصد...
.
.
.
خدا باید بخواد و ما هم باید توکل کردن رو بلد باشیم... خدایا برام بخواه... بخواه که تغییر کنم... بخواه که این ویرونه ای رو که ساختم! آبادش کنم... عین این 4 سال و نیمی که گذشته همش از دست دادم... هر روز برام سخت تر از روز قبل بوده ولی هیچ کدوم از اون روزها هم مثل این روزا نبوده.... پارسال این موقع شاد و خوشحال و شاکر از وامی که جور شده بود... امروز چیزی از اون وام به جز اقساطش برام باقی نمونده... یه ضرب المثلی هست که میگه خون، با خون پاک میشه! مصداق ادم های گرفتار و وام هایی که از بانک میگیرن هست... وام روی وام برای تصویه ی قبلی... پارسال 50 میلیون وام گرفتم که 7میلیونش رو بانک نگه داشت... الان حداقل باید 50 تا دیگه بگیرم که برم جلو! وام قبلی رو با پارتی باری جور کردیم... الان هم مشکل ضامن هست هم مشکل پارتی... ضامن و میشه کاریش کارد ... باید رو زد ولی پارتی؟ کسی که توصیه ای کنه و بدون سپرده و سند بشه وام گرفت؟!

من به معجزه ایمان دارم... از خدا گله ای ندارم... گله ها رو باید از خودم داشته باشم و الان دیگه از خودم پیش خودم هم گله ای ندارم! خودم باید برم از دست خودم پیش خدا گله کنم! طفلی خدا ... گناه داره... از دست بنده هایی مثل من ... طفلی بابام... از دست دختری مثل من که خبر نداره چه خرابکاری های بزرگی کرده... 

خدایا معجزه می خوام... نمی دونم چی خوبه برام چی بده... واقعا نمیدونم.... فقط می دونم که می خوام این وضعیت رو درست کنم. کمکم کن ... نمی خوام پیش پدرم شرمنده بشم... من فقط می تونم از تو کمک بخوام... این روزها همدمم تویی و امیلی... کمکم کن راه باز بشه... درست و از اشتباه تشخیص بدم.... جبران کنم... کمکم کن...

  • لیلی

آخرین روزِ تابستانِ96 هم اومد و کمتر از دو ساعت دیگه پاییز از راه میرسه...

نیمه ی اول سال تموم میشه و نیمه ی دوم شروع میشه...

من عاشق پاییزم... عاشق بوی مهرم... عاشق بارون پاییزی و بوی خاکی که بلند میشه و می پیچه تو هوا ...

عاشق برگ ریزونای پاییز...

توی همه ی سال هایی که یادم هست این پاییز یوده که برام شروع تازه بوده...

آغاز اتفاق های جدید و فصل تجربه های نو  ...

پاییز 96 خیلی زود داره میرسه اما! من باورم نمیشه که امروز آخرین روز شهریور!!!

شهریور 96 خیلی زود تموم شد.

  • لیلی

A Walk to Remember

۰۲
شهریور

  A Walk to Remember یه فیلم فوق العاده عالی که حتما باید دید. یک فیلم رمانتیک زیبا و دوست داشتنی که می تونی بارها و بارها تماشا کنی و لذت ببری از معجزه ی عشق...

داستان فیلم: 

لندن کارترجوان جاه طلبیست که در شهری کوچک در ایالت ویرجنیا به همراه مادرش زندگی می کند، در مدرسه قرار می شود برای جشن مدرسه نمایشی را جمعی از شاگردان آن بازی کنند که از قضا لندن به همراه دختر کشیش آن شهر جیمی سالیوان نقشی را در مقابل هم دارند و مجبور می شوند با یکدیگر به تمرین نمایش بپردازند. جیمی دختری نسبتاً مذهبی و پایبند به اخلاقیات است و به همین منظور زیاد مورد توجه لندن قرار نمی‌گیرد، اما رفته رفته رابطه آنها به عشق تبدیل شده و سرنوست آن ها به هم گره می خورد .....

بازی Shane West و Mandy Moor در نقش لندن کارتر و جیمی سالیوان عالی بود. 

  • لیلی

دوشنبه های مردادِ 96، با روزهای دیگه ی هفته متفاوت تر و پر هیجان ترگذشت.... خب دوشنبه ها رور سریال  محبوب من Game of Thrones هست که دیگه داره تموم میشه... با اینکه اسپویل های فصل 7 رو قبلا خونده بودم و روند کلی داستان رو می دونستم اما خب باز هم برام پر هیجان بود به خصوص اینکه چند تا از قسمت هاش زودتر بیرون اومد... و امروز بعداز ظهر اسپویل های فصلِ آخر رو هم خوندم... و همین طور نسخه ی کامل تر اسپویل قسمتِ آخرِ فصلِ 7 رو... حالا دیگه جزئیات مرگ لیتل فینگر شخصیتِ محبوبم رو می دونم. و مطمئنا  سکانس های وینترفل، جایی که سانسا به لیتل فینگر میگه Lord Baelish, thank you for all your lessons  رو با بغض می تونم بارها ببینم.  می دونم این پایانِ خوبی برای لرد بیلیش عزیزِ من نیست ولی نقطه ی عطفی برای سانساست و من دوست دارم به مرگ پیتر بیلیش از این نقطه نگاه کنم... لرد بیلیش عاشق سانسا بود و بهترین نقشه رو برای پیروزی سانسا کشید... آریا رو بازی داد و با حذف خودش جایگاه سانسا رو محکمتر از همیشه کرد... من فقط با این نگاه میتونم مرگِ لرد بیلیش رو تحمل کنم. دوست دارم از لرد بیلیش تصویر یه قهرمان رو بسازم... نه کسی که قراره توی بازی که خودش طرحش رو ریخته اینقدر بد ببازه و تموم بشه... یعنی میشه فردا قسمت آخر بیاد و من تا هفته ی دیگه صبر نکنم؟

  • لیلی