شروع دوباره

کلمات کلیدی

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است


+ تو از" زخمهایت" مهمترى؛

خودت را خلاصه در داستان زخمت نکن؛

به جاى نشخوارگذشته ، زندگى دلبخواهت را از امروز آجر به آجر بساز.


+ + در اشتباهت جا نمان،
با نشخوار مشکلت، مساله اى حل نمیشود،
مراقب عمرت باش...
مراقب جان عزیزت باش...


  • لیلی

تیرِ 1395 هم تموم شد..با همه ی تکرار روزمرگی هاش و ... سالِ 1395 تا اینجا اونجوری که می خواستم نبود همش هم تقصیرِ خودم بوده و بس و حالا از امشب تا بهمن فقط 6 ماه باقی مونده... 6 ماه برای درست کردن همه ی ویرانه های این چند سال... میشه ورق و برگردونم و جلوی این همه ریزش و بگیرم و روندِ زندگیمو تغییر بدم....


از اتفاقای خوب تیر ماهی که گذشت...

خاله کوچیکه وام خودشو بهم داد ... درسته مبلغ کمی هست ولی واقعا خدارو شاکرم ... لطف بزرگی بود و از خدا بینهایت سپاسگزارم...

بلیط قطار گرفتم برای خودم و مامان و ایشالا اگه امام مهربانی ها بطلبه شب تولدش حرم رضوی هستم... 

پریشب خوابِ خوبی دیدم... خوابِ طاهامو دیدم... 

.

.

دوباره دارم تصمیمات جدید میگیرم ... می خوام رویاهای جدید برای زندگیم داشته باشم ... رویاهایی که انگیزه هامو برای حرکت کردن و ساختن و لذت بردن از لحظه های زندگی بیشتر و بیشتر کنه و اینکه اینقدر خوشی ها و موفقیت های بقیه رو برای خودم بولد نکنم و افسوس گذشته رو نخورم... اینکه بقیه کجا بودند و به کجا رسیدن و من از کجا به اینجا 



  • لیلی

رفتم ...

۲۰
تیر

از بعد از ظهر جمعه که آهنگ زیبای رفتم با صدای سهراب بهراد رو امیلی برام دانلود کرد و گذاشت، مرتب پلی میکنم و گوش میدم و...

حسِ عجیبی داره وقتی داستان خودتو می شنوی... این ترانه شباهت های زیادی داره با دوست داشتن های نافرجام من...


 متن آهنگ رفتم...


رفتم ، من دیگه رفتم از کنار تو ، رفتم     یکی دیگه با منه بجای تو     
گفته بودم بین ما آینده ای نیست     عشق پاینده ای نیست

       یه روزی میاد که ما باید جدا شیم        بهتره دلخوش به یک رویا نباشیم          
رفتم ، مثل یه غریبه از کنار تو رفتم    سر رسیده پاییزه بهار تو
  
    گفته بودم با تو از دیدار اول  با تو نیستم تا به اخر         
ما نباید دل ببندیم به هم  این محاله ما نمی شیم مال هم 


           خداحافظ  تورو ای یار     عاشقم باش برای اخرین بار            
که من رفتم به جایی که  نداره نشونی از تو روی دیوار

                کنار من نمی شینی   من میرم جایی که هر گز نمی بینی                 
وقتی دادی دست دوستی     یه روزی باید می رفتم میدونستی

                      عشق تو نیست در سر من   گم نمی شی لا به لای دفتر من                     
رسید روزی که جداشیم     بهتره فکر یه یار دیگه باشیم

                  رفتم مثل یه ستاره از شبای تو رفتم     یکی دیگه با منه بجای تو                    
گفته بودم با تو از دیدار اول    با تو نیستم تا به اخر

ما نباید دل ببندیم به هم      این محاله ما نمی شیم مال هم     رفتم.



پ ن : آپلوی شهریور متولد سالِ هاپو و .... برد! 4 سالی میشه که از آخرین دیدارمون گذشته ولی این آهنگ خاطرات اون دوران رو برام تازه تر از هر لحظه ی دیگه ای  در زمان حاضر میکنه.... چه ترس های احمقانه ای داشتم ...
  • لیلی

امشب یه فیلم فوق العاده مهیج رو دیدم... The Walk (بند باز) ماجرای واقعی راه رفتن فیلیپ پتی بر روی سیم متصل بین برج های " مرکز تجارت جهانی " در سال 1974 ... 

داستانی واقعی در باره ی قدرت اراده ی بی نهایت انسان که می تونه هر غیر ممکنی رو امکان پذیر کنه و معجزه ی باور رویا و ایمان به موفقیت و تلاش برای تحقق لحظه های زیبا و با شکوه از اراده ی آدمی که نشون میده خواستن، توانستن است... 



پ ن : فکر نمیکنم دوباره این فیلم و تماشا کنم ... دیدن دوباره ی اون همه صحنه ی نفس گیر فعلا از ظرفیتم خارجه ... با اینکه می دونی همه چیز ختم به خیر میشه ولی من دلش رو ندارم و می خوام همین حس و حال توی ذهنم باقی بمونه ...

  • لیلی

Zootopia

۱۱
تیر

هفته ی پیش با امیلی انیمیشن زیبا و فوق العاده ی Zootopia رو دیدم .

در Zootopia ماجراهای خرگوش کوچولویی  به نام " جودی "  رو می بینیم که اولین پلیس آرمان شهر Zootopia میشه و در کنار روباه مکاری به نام " نیک " ماجراهای جالب و هیجان انگیزی رو ایجاد میکنند . 

دنیای زوتوپیا پر از شخصیت های دوست داشتنی هست که لحظات جذاب و پر هیجانی رو می سازند و از تماشاشون لذت میبریم . 


 در Zootopia والت دیزنی به زیبایی، دنیایی پر از عشق و برابری و صلح رو به تصویر کشیده... دنیایی عاری از جنگ و خشونت و نژاد پرستی که همه ی حیوانات از اهلی تا درندگان بزرگ و وحشی در کنار هم با صلح و آرامش و دوستی زندگی می کنند و در پاپان قصه، میبینیم که جودی کوچولو  حالا عاشق نیک شده و ...


اما یکی دیگه از اتفاقای خوب Zootopia صدا پیشگی شکیرا ست با آهنگی پر انرژی و زیبا!


  • لیلی


التماس دعاء یعنی چه؟

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ !
ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ : ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎﻛﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی !!

 و این است فلسفه ی التماس دعا
التماس دعا ... 
  • لیلی


یَامَنْ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ یَا مَنْ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ یَا مَنْ یَهْدِی مَنْیَشَاءُ یَا مَنْ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ یَا مَنْ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ یَا مَنْیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ یَا مَنْ یُعِزُّ مَنْ یَشَاءُ یَا مَنْ یُذِلُّ مَنْیَشَاءُ یَا مَنْ یُصَوِّرُ فِی الْأَرْحَامِ مَا یَشَاءُ یَا مَنْ یَخْتَصُّبِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ

خدای بخشنده ی مهربانم امیدوارم که در این شب عزیز جز بندگانی باشم که  رحمت مخصوص و هدایتت شامل حالم شده باشد

 و مورد آمرزشت قرار گرفته باشم ....

الهی امین

  • لیلی

Joy

۰۶
تیر

جمعه بعد از ظهر برای بار دوم قیلم Joy با بازی فوق العاده ی Jennifer Lawrence که بر اساس زندگی واقعی جوی مانگانو در دهه ی 90 میلادی است رو  دیدم .

داستان از زبان مادر بزرگ دوست داشتنی جوی روایت میشه ... مادر بزرگ نازنینی که همیشه مشوقش بوده و تو روزای سخت، با ایمانی قوی رویاهای جویی رو باور کرده و با همه ی وجود تمام تلاشش و کرد تا زندگی جویی رنگ نا امیدی نگیره تا با وجود همه ی مشکلات کوچیک و بزرگ زندگیش که هر لحظه می تونه اونو از پا در بیاره بره دنبال رویا ی کودیکش که 17 سال پیش اونو به فراموشی سپرده و تلاش کنه که زندگی رو که لایقش هست رو دوباره از نو بسازه ...  در کنار این مادر بزرگ دوست داشتنی دوست خوب دوران کودکیش و البته همسر سابقش هم جوی رو همراهی میکنند تا بالاخره جویی موفق میشه در لحظه ای که همه اونو یک شکست خورده ی بزرگ تصور میکردند،  همه چیز رو تغییر بده و به جایی برسه که سفر زندگی و موفقیت هایی که در نتیجه سخت کوشی و تسلیم نشدن در برار نا ملایمات و نا امیدی داشته الهام بخش زندگی زنان بیشماری باشه که تصمیم میگرند برای تغییر زندگیشون و دست یابی به ثروت و قدرت و البته خوشبختی!



 پ ن 1 : داستان جوی رو دوست داشتم و وقتی برای بار دوم دیدم ذهنم درگیر دوران کودکیم بود و رویاهایی که اون موقع داشتم... دوران کودکی که توش فقط خاله بازی بود و کارتون سیندرلا و شاهزاده ی سوار بر اسب و توجه طلبی و ... 
دوران کودکی که توش خبری از ساختن آینده نبود ... فردایی وجود نداشت و فقط در زمان گذشته و حال بین دیروز و امروز مثل حرکتِ یه آونگ تکرار و تکرار می شد و بس


دوران کودکی من مثل زندگی این روزهام پر از تکرار رویای شیرین سیندرلا و در انتظار رسیدن فرشته ی مهربون بود و هست... 

پ ن 2 : داستانِ جویی نداشته های منو دوباره برام  زنده کرد ... نداشته هایی که الان تبدیل شدن به عقده های کوچیک و بزرگ  و یکی از این نداشته های بزرگ نبودن کسی تو زندگیمه که باورم داشته باشه  و حتی منو بیشتر از خودم دوست داشته باشه... باوری واقعی که دخترم تو می تونی و ایمان داشته باش و به هیچ چیز شک نکن حتی به رویای سیندرلا و فرشته ی مهربونو رسیدن شاهزاده ی سوار بر اسبت و اینقدر عاشقم باشه که منو با هیچ کسی مقایسه نکنه و با مهربونی و عشقش نزاره که روزها و شبای زندگیم رنگ نا امیدی بگیره ... 

و البته جای خالی دوست واقعی و نگاه های پاک و پر از شوق و امیدی که منتظره تا تو قهرمانش بشی... مثل دختر بچه ی نازنین جویی


  • لیلی

Happy summer

۰۱
تیر


 اولین روزِ تابستان...  نیمه ی ماه مبارک رمضان و میلاد امام حسن مجتبی (ع) 

چه فرصتی بهتر از این می تونه باشه برای شروعی دوباره؟!

  • لیلی

بهار 95 هم گذشت...

و من روزهای زیبای بهار و به هیچ دادم و رفت چون واقعا همینه که میگن: 


تا از خودت شروع نکنی بهار را تجربه نخواهی کرد.

حتی اگر صدها بهار در بیرون از تو بیاید و برود 

و همه به هم و از جمله به تو، آن را هزاران بار شادباش گویند،

بهار واقعی باید در درون تو متولد شود ؛

و بهار را تجربه نخواهی کرد مگر آن که رخت آگاهی ات نو شود. 

تا آگاهی ات رشد نکند و جوانه های فهم در تو نشکفد،

درخت ذهن ات بارور نمی شود و آرامش میهمان منزل ات نمی گردد.


و بهار درون من متولد نشد...



  • لیلی