غم یهویی...
هر دلیلی که داره من دلم نمی خواد روزهای تازه ی بهمن ماهم این چنین غم آلود باشه...
- ۰ نظر
- ۱۲ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۶
- ۴۳۳ نمایش
نیمه ی دی ماه هم تموم شد... سالِ 95 داره به ماه های پایانی میرسه... بهمن و اسفند دارن میرسن از راه و بدو بدو های آخرِ سال داره شروع میشه برای نو شدن دوباره و روزهای تازه سالِ جدید... سالِ جدید؟ فروردینِ 96 که بیاد باید گزارش مالی رو بدم به بابا... چه گزارشی!! اگه قرار به اومدن عمو نبود تا آخر بهار صبر میکردم... میدونم فروردین و اردیبهشت روزهای بهتری خواهند بود و میشه امیدوارتر بود ولی حالا با اومدن عمو نمی تونم ارائه ی گزارش های مالی رو به تعویق بندازم... فرصتم همین 52 روز باقی مونده و با ارفاق 57 روزِ کاری باقی موندست... سالِ پیش درست از همین موقع ها ورق برگشت و روزهای پر از رونق و خوبی رو داشتم و تونستم تلخ کامی های ابتدای سال و تابستان رو جبران کنم و سالِ جدید رو با امید به روزهای خوب شروع کنیم... ولی امسال؟ اگه نشه اونجوری که باید بشه... می میرم ... وقتی به امیلی میگم ؟ میگه خب! حالا بمیری هم چی میشه؟ با مردنت مگه وضع فرقی میکنه؟ چیزی بهتر میشه؟ دارم له میشم زیر بار این همه فشارِ مالی و قسط و بدهی و خرج و مخارج و بدتر از هم لبخندی که به ظاهر روی لبام هست و تظاهری که میکنم برای نشون دادن آروم بودن اوضاع... وقتی کسی نمیتونه کاری برام انجام بده گفتنش فایده ای نداره... درست شدن این وضع فقط به معجزه و کمک الهی نیاز داره... رونق بازار در ماه های پایانی سال و صبور و تحمل به عمو ...
- دوباره و دوباره تصمیم اشتباه گرفتم و فقط نگاه کردم و حالا در وضعیتی گرفتارم که کاری نمیتونم انجام بدم و باید آرزو کنم که یه راه فرار باز بشه و با یه ضرر خیلی سنگین ته مانده ی دارایی ام رو توی این سه ماهی پایانی به امید جبران خسارت مجددا وارد چرخه ی بازارِ کار کنم! فعلا نفسم بند اومده و امیدوارم این راه فرار باز بشه... که اگه نتونم تا 6 دی ماه از این شرایط خارج بشم کلا همه چیز رو از دست دادم.... این جاست که حتی رسیدن به 30 درصد پول و تحمل ضرر 70 درصدی خیلی شیرین تر از به فنا رفتن و نابودی داشته های آدم میشه...
- هیچ داشته ای بالاتر از دلی بزرگ و قلب بخشنده نیست ... دلی بزرگ که می تونه برای همه آرزوهای خوب بخواد و از خوشی و پیشرفت بقیه عمیقا احساس خوشحالی داشته باشه و هیچ چیزی هم بدتر از طمع و تنگ نظری نیست ... از احساسِ زرنگی... از عجله زیاد... که می تونه خیلی راحت دودمان آدم رو به باد بده!!! و درکنارش ناشکری کردن و قانع نبودن...
- خدایا کمک کن قدر داشته هامونو بدونیم و کمکمون که ببینیمشون! چشم هامون رو بینا کن... خدایا تو بزرگی و بخشنده و مهربان و به همه چیز توانا ... نگاهت همیشه به حالِ دلمون و زندگیمون باشه که همه چیز دست توست... عزت و آبروی از دست رفته ام رو از خودت می خوام...
- می خواستم بگم که میدونم شاید بگی ازم نا امید شدی ولی تو خدایی و هیچ لحظه ای از بنده هات نا امید نمیشی.... خدایا من توانی می خوام برای جنگیدن و مبارزه و ساختن... من ازت فرصت می خوام... ذهنی باز برای گرفتن تصمیمات درست و نیرو برای اجراشون...
- من همیشه توی چندتا موقعیت بوده که کلا گند زدم به همه چیز... وقت هایی که فکر کردم خیلی زرنگم و بیشتر از بقیه می فهمم! وقتایی که دلم برای شرایطِ بد دیگران سوخته و به خدا گفتم چرا؟ طفلکی گناه داره!!! وقت هایی که موقعیت خودم رو با بقیه مقایسه کردم و ناشکری کردم و حسودیم شده!
- هم در شرایطی که خیلی خودم رو قبول داشتم و هم در شرایطی که از خودم راضی نبودم ، در هر دو موقعیت گند زدم به زندگی خودم و بقیه!!! هنوز هم آدم نشدم...
باید بتونم جلوی خودمو بگیرم ! تا کی قراره این همه اشتباه کنم... مخصوصا حالا که کلی فشار و مسئولیت دارم...
امشب با امیلی سریال Friends رو تموم کردیم. فکر میکنم از اوایل سال پیش بود که شروع کردیم با امیلی دیدن Friends رو و تا فصل 6 خیلی خوب رفتیم جلو ولی یه دفعه نمیدونم چی شد که نشد تمومش کنیم تا همین چند هفته ی پیش که دوباره شروع کردیم و فصلِ 7 و 8 و 9 و 10 رو این بار بدون هیچ وقفه ای تموم کردیم و چقدر هم خوب بود هرچند که فصلِ آخرش تقریبا همه چیزش رو اعصابم بود و همش منتظرِ قسمت آخرش بودم تا ببینم بالاخره چی جوری ماجرای راس و ریچل و تموم می کنند به خصوص از وقتی که امیلی بهم گفت به هم میرسن ولی فکر نکنم عروسی کنن!!! چون توی عکس ها، عروسی ریچل رو ندیدم! عکسِ عروسی فیبی بود ولی ریچل رو ندیدم و خب همین کافی بود که من با یه غمی که خیلی جاها به خصوص سیزن 9 بغضی هم میشدم قسمت به قسمت برم جلو و دیگه نه فقط به برد پیت که به راس هم مرتب بگم خاک بر سرت!!!
سریال Friends سریالِ فوق العاده ای که نه یه دفعه که میشه چندبار دید و با اینکه 22 سال از شروع پخشِ فصلِ اولِ سریال میگذره هنوز هم میشه دید و لذت برد و حتی از رابطه های بین شخصیت های داستان، چیزهای خوبی هم یاد گرفت. بخصوص که اگه کمی دقت کنیم ویژگی های شخصیتی خودمون رو هم میتونیم توی نقش ها پیدا کنیم و اصلا همین ویژگی یکی از دلایل محبوب بودن این سریال بین بینندهاش در امریکا و بقیه ی کشورها شده و من و امیلی هفته ی پیش تست شخصیت شناسی سریالِ رو از سایت zimbio دادیم و خب نتیجه ی تست کاملا با چیزی که خودم فکر میکردم یکی بود!
البته درست تر اینِ که من 60درصد ریچل و 40 درصد راس هستم!!!
خب Friends هم تموم شد ... بعد از Lost این دومین سریالی بود، که تا آخرش تموم کردم و البته دوباره میبینم حتما!
پ ن : دارم به این فکر میکنم کاش به حرف امیلی گوش میدادم و خیلی مرتب قسمتهایی رو که در هر سیزن دوست داشتم توی یه دفترچه یااداشت کرده بودم!
قبل تر ها اعتماد به نفس بهتری داشتم... اعتماد به نفسی که کاملا مشهود بود و خیلی ها هم بهم میگفتن ... اما الان؟ میگن خودکرده را تدبیر نیست... میدونم بیشتر به خاطر رنگ قرمز این هفته است... می دونم به خاطر آبان و آذری بود که تا الان پر از سردی و نزول برام بوده و هست... دغدغه ی پرداخت اقساط بانک... 5ام، 10 ام، 15 ام، 28 ام... وام هایی که با کلی خون جگر و بهر 100 امید گرفتیم برای زدن به زخم زندگی و جبران ضررها با بهره های نجومی از بانک های مملکتی که ادعای اسلامی بودن داره... خسته ام... خسته ی کم امید!
تا کی باید صبرکنم؟ چقدر باید صبر کنم؟ پاییز داره تموم میشه... میگن جوجه رو آخر پاییز میشمرن... پاییز به روزای آخرش داره میرسه... کمتر از دو هفته از پاییز مونده...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد......
دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟