شروع دوباره

کلمات کلیدی

بعدازظهر امروز با مامان رفتیم سینما و سلام بمبئی دیدیم. بعد از خوندن این نقد  دلم خواست برم فیلم سلام بمبئی رو ببینم با اینکه دیگه داستان فیلم و فهمیده بودم و منتقد گرامی پایان داستان را گفته بود، تصمیم گرفتم برم سینما و البته نقد زیبای امیر قادری  هم کمک کرد که خیلی زود این تصمیم اجرایی بشه و این شد که با اینکه امیلی نیومد دوتایی با مامان رفتیم سینما فرهنگ و سلام بمبئی رو دیدیم. مامان پایان فیلم رو دوست نداشت و گفت این فیلم رو نمیشد توی خونه ببینم... خب جدیدا روحیه ی مامان خیلی حساس شده و اصلا تحمل غم و تلخی و بیماری رو نداره و پایانِ سلام بمبئی چیزی نبود که مامان دوست داشته باشه ....


در رابطه با سلام بمبئی نظرم کاملا موافق امیر قادری هست... فیلمی پر از رنگ و عشق و ستایش زندگی و بازی فوق العاده خوب دیا میرزا... من که عاشق این دختر شدم بس که دوست داشتنی بود... به امیلی می گفتم به خاطر بازی خوبش می تونم دوباره برم سلام بمبئی رو ببینم... اصلا از همون جایی که علی گذاشت و رفت فبلم، فیلم شد! 


  • لیلی

---

۱۲
آذر

- چقدر عمر خوشی هام کوتاه شده... 

ته ته اش یه روز میشه بدون نگرانی و دغدغه صبح رو به شب رسوند...


- دلم نمی خواد از یاس و ناامیدی بنویسم وقتی پر میشم از دل نگرانی. اینکه چی میشه؟ چی پیش میاد... دلم می خواد به روزهایی از زندگی برسم که پر باشم از امنیت... امنیت مالی... امنیت کاری ... امنیت عاطفی... برای رسیدن به این امنیت باید مصمم تر باشم و عمیقا باور کنم که میشه... که شدنی هست... که من می تونم و موفق میشم...


- باید تمرین کنم تا یاد بگیرم به جای غصه خوردن برای فرصت های از دست رفته به این فکر کنم که چه فرصت هایی رو هنوز دارم و نباید از دستشون بدم...




  • لیلی


بهار ماه‏ ها، ربیع الاول است چرا که آثار رحمت الهی و ذخایر برکات خداوندی

در این ماه پدیدار می‏ شود و انوار جمال الهی بر زمین و زمینیان می‏ تابد

ولادت رسول اکرم (ص) اشرف و سید موجودات و نزدیک‏ ترین خلق به خدا در این ماه بوده است.

حلول ماه ربیع الاول، ماه جشن و سرور اهل بیت (ع) مبارک باد.


  • لیلی

حدود یک ساعت پیش عمو زنگ زد... داره میاد ایران ... تا 10،20 روز دیگه... گفت برسی کنیم یه موقع ممنوع الورودی،خروجی،چیزی نباشه... 
اگه خودم نمی شنیدم بازم باور نمیکردم...
خدایا به خیر بگذرون... چه روزای پر از استرسی قراره باشه... خدایا همه امیدم تویی...

به حق پیامبر رحمت و به حق ماه نویی که داره میاد...خدایا به خیر بگذره این روزا...
...
یا امام رضا مثل اینکه عمو قصد زیارتت رو داره تو این سفر... خودت به خیر و خوشی بگذرون....
خدایا فرصت دادی نشد ولی می خوام بازم فرصت دوباره ای داشته باشم برای جبران و بتونم ضررها رو صاف کنم...

یا امام رضا.... اینقدر شرمنده و روسیاهم که نمیدونم چی باید بگم... این گفتنی ها رو قبلا هم گفتم و قدر ندونستم...

  • لیلی
این روزا حالِ خوبی ندارم... نگرانی پشت نگرانی ... کارم شده حسرت خوردن فرصت های از دست رفته و سرزنش های مدام که عصبیم میکنه و باعث میشه غر بزنم، گیر بدم و بدخلقی کنم...

میترسم از روزی که عمو بیاد... کاشکی برنگرده... خداکنه تا روبه راه شدن اوضاع و احوالِ من برنگرده ... یعنی واقعا می خواد همین ماه بیاد ایران؟! خدایا رحم کن به حق این شبای عزیز... خدایا خودت ختم به خیر کن... آبروی پدرم رو حفظ کن ... من دیگه تحمل ندارم ... امیلی راست میگه من بد اخلاقی زیاد داشتم و یه بخشی از این گندهای زده شده و خسارت ها به خاطر من هست و منم بهتر از همه میدونم که سهم زیادی تو این بدبختی دارم...
زمان می خوام... می دونم خدای خوبم میگی 2سال فرصت دادم بهت بس نبود؟ چرا کافی بود.. زیادم بود اصلا ولی خوب نشد از موقعیت ها درست استفاده کنم... امیدوارم تا مرداد اوضاع بهتر بشه و برگردم به نقطه ی شروع... خواهش میکنم تا اون موقع عمو بر نگرده.... اونکه 17،18 سالِ که رفته الانم نیاد... اوضاع مرتب بشه بعد برگرده...

خدایا کمک کن بیشتر از این شرمنده ی خانوادم نباشم...
خدایا کمکمون کن از فشارِ این دینی که بز گردنمون هست به خوبی و خوشی رها بشیم و قرض و بدهی هامون رو صاف کنیم...

خدایا به خیر بگذره... کاش اومدن عمو فقط درحد حرف باشه... خدایا مثلِ همیشه امیدم به خودت هست و ... خدایا از همه ... از تو خجالت میکشم....
  • لیلی



کاروان غمت ای عشق چهل روز که هیچ

تا چهل قرن اگر گریه کند باز کم است

  • لیلی

هوا کاملا پاییزی شده ... سرد و خشک و البته آلوده... روزهای پاییزی 95 تا الان، طرواتی نداشت و مثلِ من در انتظاره بارونِ... من عاشق پاییزم ... پاییزی که پر باشه از بارون ... امیدوارم که نیمه دوم پاییز روزای بارونیش زیاد باشه ... حالِ من هم بهتر باشه...

صبح با مامان رفتم پیاده روی، با اینکه حوصله نداشتم ولی به خاطرِ دلِ مامان رفتم ... 

همسایه رو به رویی هم امروز رفتند و همسایه ی جدید دارن اسباب میارن و مثلِ همسایه ی قبلی یه دختر کوچولو سه ، چهارساله دارن که بابا میگه دخترشون خیلی اجتماعی تر از ندا هستش و پدر مادرش هم مثلِ اینکه جوون تر هستند...


خریدای دیروزم از دیجی کالا ، قبل از اومدن بابا رسید... ولی بر خلاف تصورم دیدن و داشتنشون،شادم نکرد... کتاب بیشعوری خاویر کرمنت هم جز خریدام بود و شروع کردم به خوندنش...

75 روزِ دیگه ... 30 و ... سالگی تموم میشه و من این روزها در سنگین ترین حالتم هستم. عکس هایی که امروز گرفتم رو می دیدم باورم نمیشد اینقدر گرد شده باشم!


ظاهرا همه چیز آروم به نظر میاد ولی من حالم خوب نیست...



 

  • لیلی

امشب آآآآدت نمی کنیم را با امیلی تماشا کردیم... فیلم خوبی بود ... میشه دوباره دید ... میشه ازش یاد گرفت ... داستانی درباره ی شک و سو ظن - قضاوت های عجولانه - پنهان کاری و خیانت و ...

یه فیلم خوب با بازی های زیبا از هدیه تهرانی - ساره بیات - پانته آ پناهی و حمیدرضا آذرنگ و محمدرضا فروتن 

  • لیلی

جامه دران

۱۰
آبان

با بلند شدن شب ها، ترس ها و نگرانی های منم داره بلند تر و بلند تر میشه ... وقت هایی که فکر و خیالام ره به جایی نداره و غصه هام پر رنگ میشه، سر درد و افسردگی میاد سراغم... از دیشب تصمیم گرفتم برای رهایی از این همه نگرانی و تنهایی بشینم فیلم ببینم...  البته گزینه اولم کتاب خوندن بود ولی خب حوصله ی زیاد می خواد کتاب خوندن که من فعلا ندارم ... اول به سریال هایی که برای دیدن تو نوبت گذاشتمشون فکر کردم ... Prison Break ! تازه سه قسمتش رو با امیلی دیدم ولی هنوز اونقدر درگیرم نکرده که بخوام بزارمش تو برنامه ی هر شبم!  "Once Upon a Time"  فصل جدیدش شروع شده و قراره با امیلی ببینیم ، Friends  هم همین طور ، بین انتخاب Outlander و House of Cards  بودم که تصمیم گرفتم فعلا تماشای فیلم های ایرانی رو بزارم تو برنامم! 


و این شد که دیشب فیلم جامه دران رو دیدم. یه فیلم کاملا آروم، با داستانی تکراری و روایتی ساده برای پر کردن زمان ... همین! شاید اگه بازیگران فیلم مثلِ مهتاب کرامتی و پگاه آهنگرانی رو دوست نداشتم حوصله ام خیلی زیاد سر می رفت و تا آخر فیلم هم نگاه نمیکردم ... البته فضا سازی فیلم رو هم دوست داشتم ولی فیلمی نبود که بخوام دوباره برم سراغش... فقط برای یک بار دیدن خوب بود.


  • لیلی

....

۱۰
آبان

 - بعد از 6 هفته کار کردن امروز دوشنبه خونه ام... در رابطه با مسائل مالی به توافق نرسیدیم. رقم پیشنهادیم رو آقای مدیر عامل نپذیرفتن و به نظرشون خیلی زیاد بود هرچند که مطمئنم قلبا میدونه رقم زیادی نگفتم اما خب ایشون عادت ندارن به کارمند خانم اینقدر پول بدن ... به همکار آقا دارن 4 برابر رقم پیشنهادی من حقوق میدن درصورتی که تجربه ی من بیشتر از اون دو نفر هست و توقع داشت که با نصف این مبلغ قبول کنم و خب منم نپذیرفتم.


 - همین 6 هفته حضور تو فضای کار قبلیم کافی بود برام که بیشتر از قبل بفهمم که چقدر کارم و دوست دارم و اگر انتخاب های درستی داشتم الان یکی از موفق ترین ها بودم تو حوضه ی کاریم ولی تصمیمات اشتباه و بچه بازی هام و کمی غرور زیادم باعث شد که الان در وضعیت تعلیق باشم... 

همین 6 هفته حضور کافی بود تا نسلِ جدید - بچه های ده ی 70 رو ببینم که دارن اینقدر عالی کار میکنند و از همون ابتدا نسبت به من و خیلی های دیگه مثلِ من، حرفه ای تر دارن رفتار میکنند.

همین 6 هفته کافی بود تا خیلی واضح و شفاف تر نسبت به گذشته متوجه بشم که بد بازی رو باختم. بارها و بارها گفتم و نوشتم از این باختن و رنج و عذابِ از دست دادن فرصت ها و موقعیت های خوبِ زندگیم ولی هم چنان پرام از اه و افسوس و حسرت هام تمامی ندارن...


- این روزا همچنان ناراحتم از دختر خاله و گاهی این ناراحتی رنگ لعن و نفرین به خودش میگیره... نمی تونم ازش بگذرم به خاطر کاری که با امیلی کرد... از خاله کوچیکه هم ناراحتم که اینقدر میشینه برای آنجی و خاله بزرگه گریه میکنه و دل می سوزونه ... نمی دونم با خودش چه فکری میکنه ولی من دیگه باورشون ندارم ... من چیزی رو باور میکنم که با چشمای خودم ببینم و با گوشای خودم بشنوم ...  وقتی شمال بودیم همش دنبال فرصت بودم تا از خاله بزرگه و آنجی پیشِ خاله کوچیکه گلایه کنم ... که بگم با امیلی چه کردن و چقدر باعث عذاب و سختی ما شدن ولی نشد... حرفای نزده ی من و امیلی بدجوری رو دلمون سنگینی میکنه ... مامان هم این وسط گناه داره... دلم گرم به خدایی که اون بالاست... میدونم روزی میاد که مثلِ چند سالِ پیش آنجی شروع میکنه به دلجویی ولی دیرِ دیگه ... اینبار فایده ای نداره...


- منم باید دلمو بزرگتر کنم... وقتی کسی رو واگزار کردم به خدا نباید هر وقت که داغِ دلم تازه میشه شروع کنم به آه و نفرین... باید بتونم ردشم ازش ... 


  • لیلی