شروع دوباره

کلمات کلیدی

اولِ شهریورِ 95 هم اومد و تا 30 روز دیگه به نیمه ی سال ِ 95 می رسیم... این 5 ماه هم گذشت، مثلِ همه ی روزهایی که سال های قبل به پوچی گذشت...گذشت.
قرار بود 95 سالِ من باشه و تا اینجا نبود...و درست مثل گذشته میشد که بشه ولی... امان از این ولی... حالا
شهریور دوست داشتنی ترین ماه تابستون از راه رسیده و یواش یواش بوی پاییز هم می پیچه تو روزاش و هوا پر میشه از عطر خوش مهر ... هر چیزی که نوید بخش شروعی دوباره باشه حالِ منو خوب میکنه و البته پاییز معمولا برام همیشه سورپرایز داشته... سورپرایزهایی از جنس معجزه... و من امید دارم به روزایی که دارن میان و شهریوری که امروز اولین روزش هست و 30 روزی که قرار منو به مهر برسونه...

شهریور امسال میتونه خیلی متفاوت تر باشه....


 - امیلی داره تصمیمات مهمی میگیره . تحملش تموم شده و می خواد استعفا بده ... درست زمانی که به قول خودش می خواست کاری کنه که بتونه بمونه ... این استعفا دادن هم ساده نیست هر جند که آقای پدر میگه وقتی تکلیفت با خودت روشن باشه و تصمیمت رو گرفته باشی سخت نیست ولی بازم هست... سه سال و نیم از بهترین روزای جونیش رو گذاشته تو اون شرکت و حالا همه چیز رها میشه و شاید دیگه اون تجربه و سابقه ی بیمه هم توی زندگی به کارش نیاد... من مثل بیشتر مواقع نمیتونم کمکش کنم و تنها کاری که می تونم انجام بدم اینه که هر تصمیمی که گرفت حمایتش کنم... نزدیک به یک سال میشه که روزا به امیلی خیلی خیلی زیاد سخت گذشته و امیدوارم هر چه زودتر به آرامش برسه... خدایا کمکش کن مثل همیشه که هواشو داشتی...

- ممکنه من خیلی خوش شانس باشم و ارشد قبول بشم... حداقل همون رشته و شهری که پارسال قبول شدم و نرفتم و دوباره قبول شم!
- ممکنه من بتونم به نقطه ی شروع سالِ 95 برسم... ممکنه ... امیدوارم که بشه... تا انگیزه های زندگیم بالاتر برن


شهریور تولد امیلی هم هست و دلم می خواد بتونم تولد خوبی براش بگیرم و سورپرایزش کنم...

شهریور امسال با روزهای خوب و دوست داشتنی ذیحجه مقارن هست و 20 روزِ دیگه روزِ عرفه ست ...


- ممکنه تو ی همین روزای شهریور وامی که آقای پدر قرار برای کمک به شرایط خانواده بگیره درست بشه ... که با همه ی وجودم از خدا می خوام که درست بشه و پر برکت هم باشه.... ان شاالله


- امیدوارم امیلی یه سورپرایز عالی داشته باشه و با اینکه دیروز تقلب استفاده نشدش رو سر جلسه امتحان گرفتن ولی با این حال نمره ی قبولی رو بگیره و الانم که سر جلسه ی امتحان ریاضی هست امتحانش رو خوب بده... الهی آمین

امیدوارم که شهریور برای همه و برای من و خانواده ام مبارک باشه و پر از روزهای خوب


  • لیلی
با اینکه می دونم مقایسه کردن جزء بدترین و مخرب ترین کارهای روانی هست، ولی من شدیدا معتاد انجامش هستم متاسفانه...حتی حالا که واقعا چیزی برای مقایسه برام نمونده... حتی حالا که می خوام در مسیر تغییر زندگیم قدم بردارم و از نو شروع کنم بازم دوست دارم بشینم موفقیت هایی که قرارِ در آینده داشته باشم رو با دیگران مقایسه کنم!

با اینکه می دونم الان مهمترین کارهایی که باید انجام بدم چه مواردی هست ولی دردم اینه که درصورتی که این کارها همون طوری که من می خوام هم انچام بشه احساسِ خوشبختی و رضایت رو برام نخواهد داشت... چون دارم کلی رنج و سختی رو تحمل می کنم که داشته های از دست داده ام رو دوباره به دست بیارم و اگه خوش شانس باشم بر گردم به 4 سال پیش با کلی اگه و اما تازه .... 4 سالِ پیش هم روزای خوبی نداشتم ... حالِ خوبی نداشتم... 

پ ن 1: پنجمین روز مرداد هم شروع شد... امیدوارم روزهای بهتری در راه باشه... از همه چیز دوباره عقب افتادم و دلم می خواد بتونم مدیریت بهتری داشته باشم و هر چی زودتر اوضاع رو سر و سامون بدم...

پ ن 2: چهارشنبه روزِ مهمی هست برامون این نگرانی و اعصاب داغون یکی از دلایلش همین قرارِ آقای پدر هست که می تونه برای تمدید مجدد به توافق برسه یا ... امیدوارم ختم به خیر بشه برامون...

پ ن 3: اوضاع جسمی و روحیم شرایط خوبی نداره اصلا.... نسبت به 4 سالِ پیش 10 کیلو اضافه وزن پیدا کردم که 5 کیلوش توی همین دو سه ماه گذشته بوده و برای کاهش وزن ذهنی آروم می خوام  با این همه دغدغه و استرس نمیشه کنترل کرد... 

پ ن 4: می دونم کاملا مستعد هستم که دوباره بشم همون لیلی تند خو که .... نباید بزارم  باید ایمان بیشتری داشته باشم .... توی این مدت کم معجزه ندیدم... خدایا کمکم کن بیشتر از همیشه... مرسی

  • لیلی


+ تو از" زخمهایت" مهمترى؛

خودت را خلاصه در داستان زخمت نکن؛

به جاى نشخوارگذشته ، زندگى دلبخواهت را از امروز آجر به آجر بساز.


+ + در اشتباهت جا نمان،
با نشخوار مشکلت، مساله اى حل نمیشود،
مراقب عمرت باش...
مراقب جان عزیزت باش...


  • لیلی

تیرِ 1395 هم تموم شد..با همه ی تکرار روزمرگی هاش و ... سالِ 1395 تا اینجا اونجوری که می خواستم نبود همش هم تقصیرِ خودم بوده و بس و حالا از امشب تا بهمن فقط 6 ماه باقی مونده... 6 ماه برای درست کردن همه ی ویرانه های این چند سال... میشه ورق و برگردونم و جلوی این همه ریزش و بگیرم و روندِ زندگیمو تغییر بدم....


از اتفاقای خوب تیر ماهی که گذشت...

خاله کوچیکه وام خودشو بهم داد ... درسته مبلغ کمی هست ولی واقعا خدارو شاکرم ... لطف بزرگی بود و از خدا بینهایت سپاسگزارم...

بلیط قطار گرفتم برای خودم و مامان و ایشالا اگه امام مهربانی ها بطلبه شب تولدش حرم رضوی هستم... 

پریشب خوابِ خوبی دیدم... خوابِ طاهامو دیدم... 

.

.

دوباره دارم تصمیمات جدید میگیرم ... می خوام رویاهای جدید برای زندگیم داشته باشم ... رویاهایی که انگیزه هامو برای حرکت کردن و ساختن و لذت بردن از لحظه های زندگی بیشتر و بیشتر کنه و اینکه اینقدر خوشی ها و موفقیت های بقیه رو برای خودم بولد نکنم و افسوس گذشته رو نخورم... اینکه بقیه کجا بودند و به کجا رسیدن و من از کجا به اینجا 



  • لیلی

رفتم ...

۲۰
تیر

از بعد از ظهر جمعه که آهنگ زیبای رفتم با صدای سهراب بهراد رو امیلی برام دانلود کرد و گذاشت، مرتب پلی میکنم و گوش میدم و...

حسِ عجیبی داره وقتی داستان خودتو می شنوی... این ترانه شباهت های زیادی داره با دوست داشتن های نافرجام من...


 متن آهنگ رفتم...


رفتم ، من دیگه رفتم از کنار تو ، رفتم     یکی دیگه با منه بجای تو     
گفته بودم بین ما آینده ای نیست     عشق پاینده ای نیست

       یه روزی میاد که ما باید جدا شیم        بهتره دلخوش به یک رویا نباشیم          
رفتم ، مثل یه غریبه از کنار تو رفتم    سر رسیده پاییزه بهار تو
  
    گفته بودم با تو از دیدار اول  با تو نیستم تا به اخر         
ما نباید دل ببندیم به هم  این محاله ما نمی شیم مال هم 


           خداحافظ  تورو ای یار     عاشقم باش برای اخرین بار            
که من رفتم به جایی که  نداره نشونی از تو روی دیوار

                کنار من نمی شینی   من میرم جایی که هر گز نمی بینی                 
وقتی دادی دست دوستی     یه روزی باید می رفتم میدونستی

                      عشق تو نیست در سر من   گم نمی شی لا به لای دفتر من                     
رسید روزی که جداشیم     بهتره فکر یه یار دیگه باشیم

                  رفتم مثل یه ستاره از شبای تو رفتم     یکی دیگه با منه بجای تو                    
گفته بودم با تو از دیدار اول    با تو نیستم تا به اخر

ما نباید دل ببندیم به هم      این محاله ما نمی شیم مال هم     رفتم.



پ ن : آپلوی شهریور متولد سالِ هاپو و .... برد! 4 سالی میشه که از آخرین دیدارمون گذشته ولی این آهنگ خاطرات اون دوران رو برام تازه تر از هر لحظه ی دیگه ای  در زمان حاضر میکنه.... چه ترس های احمقانه ای داشتم ...
  • لیلی

امشب یه فیلم فوق العاده مهیج رو دیدم... The Walk (بند باز) ماجرای واقعی راه رفتن فیلیپ پتی بر روی سیم متصل بین برج های " مرکز تجارت جهانی " در سال 1974 ... 

داستانی واقعی در باره ی قدرت اراده ی بی نهایت انسان که می تونه هر غیر ممکنی رو امکان پذیر کنه و معجزه ی باور رویا و ایمان به موفقیت و تلاش برای تحقق لحظه های زیبا و با شکوه از اراده ی آدمی که نشون میده خواستن، توانستن است... 



پ ن : فکر نمیکنم دوباره این فیلم و تماشا کنم ... دیدن دوباره ی اون همه صحنه ی نفس گیر فعلا از ظرفیتم خارجه ... با اینکه می دونی همه چیز ختم به خیر میشه ولی من دلش رو ندارم و می خوام همین حس و حال توی ذهنم باقی بمونه ...

  • لیلی

Zootopia

۱۱
تیر

هفته ی پیش با امیلی انیمیشن زیبا و فوق العاده ی Zootopia رو دیدم .

در Zootopia ماجراهای خرگوش کوچولویی  به نام " جودی "  رو می بینیم که اولین پلیس آرمان شهر Zootopia میشه و در کنار روباه مکاری به نام " نیک " ماجراهای جالب و هیجان انگیزی رو ایجاد میکنند . 

دنیای زوتوپیا پر از شخصیت های دوست داشتنی هست که لحظات جذاب و پر هیجانی رو می سازند و از تماشاشون لذت میبریم . 


 در Zootopia والت دیزنی به زیبایی، دنیایی پر از عشق و برابری و صلح رو به تصویر کشیده... دنیایی عاری از جنگ و خشونت و نژاد پرستی که همه ی حیوانات از اهلی تا درندگان بزرگ و وحشی در کنار هم با صلح و آرامش و دوستی زندگی می کنند و در پاپان قصه، میبینیم که جودی کوچولو  حالا عاشق نیک شده و ...


اما یکی دیگه از اتفاقای خوب Zootopia صدا پیشگی شکیرا ست با آهنگی پر انرژی و زیبا!


  • لیلی


التماس دعاء یعنی چه؟

ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮسی ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﺎ ﺯﺑﺎنی ﺩﻋﺎ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی ﺗﺎ ﺩﻋﺎﻳﺖ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺷﻮﺩ !
ﻣﻮسی ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ : ﭼﮕﻮﻧﻪ؟
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﮕﻮ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﺩﻋﺎﻛﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍی !!

 و این است فلسفه ی التماس دعا
التماس دعا ... 
  • لیلی


یَامَنْ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ یَا مَنْ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ یَا مَنْ یَهْدِی مَنْیَشَاءُ یَا مَنْ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ یَا مَنْ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ یَا مَنْیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ یَا مَنْ یُعِزُّ مَنْ یَشَاءُ یَا مَنْ یُذِلُّ مَنْیَشَاءُ یَا مَنْ یُصَوِّرُ فِی الْأَرْحَامِ مَا یَشَاءُ یَا مَنْ یَخْتَصُّبِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ

خدای بخشنده ی مهربانم امیدوارم که در این شب عزیز جز بندگانی باشم که  رحمت مخصوص و هدایتت شامل حالم شده باشد

 و مورد آمرزشت قرار گرفته باشم ....

الهی امین

  • لیلی

Joy

۰۶
تیر

جمعه بعد از ظهر برای بار دوم قیلم Joy با بازی فوق العاده ی Jennifer Lawrence که بر اساس زندگی واقعی جوی مانگانو در دهه ی 90 میلادی است رو  دیدم .

داستان از زبان مادر بزرگ دوست داشتنی جوی روایت میشه ... مادر بزرگ نازنینی که همیشه مشوقش بوده و تو روزای سخت، با ایمانی قوی رویاهای جویی رو باور کرده و با همه ی وجود تمام تلاشش و کرد تا زندگی جویی رنگ نا امیدی نگیره تا با وجود همه ی مشکلات کوچیک و بزرگ زندگیش که هر لحظه می تونه اونو از پا در بیاره بره دنبال رویا ی کودیکش که 17 سال پیش اونو به فراموشی سپرده و تلاش کنه که زندگی رو که لایقش هست رو دوباره از نو بسازه ...  در کنار این مادر بزرگ دوست داشتنی دوست خوب دوران کودکیش و البته همسر سابقش هم جوی رو همراهی میکنند تا بالاخره جویی موفق میشه در لحظه ای که همه اونو یک شکست خورده ی بزرگ تصور میکردند،  همه چیز رو تغییر بده و به جایی برسه که سفر زندگی و موفقیت هایی که در نتیجه سخت کوشی و تسلیم نشدن در برار نا ملایمات و نا امیدی داشته الهام بخش زندگی زنان بیشماری باشه که تصمیم میگرند برای تغییر زندگیشون و دست یابی به ثروت و قدرت و البته خوشبختی!



 پ ن 1 : داستان جوی رو دوست داشتم و وقتی برای بار دوم دیدم ذهنم درگیر دوران کودکیم بود و رویاهایی که اون موقع داشتم... دوران کودکی که توش فقط خاله بازی بود و کارتون سیندرلا و شاهزاده ی سوار بر اسب و توجه طلبی و ... 
دوران کودکی که توش خبری از ساختن آینده نبود ... فردایی وجود نداشت و فقط در زمان گذشته و حال بین دیروز و امروز مثل حرکتِ یه آونگ تکرار و تکرار می شد و بس


دوران کودکی من مثل زندگی این روزهام پر از تکرار رویای شیرین سیندرلا و در انتظار رسیدن فرشته ی مهربون بود و هست... 

پ ن 2 : داستانِ جویی نداشته های منو دوباره برام  زنده کرد ... نداشته هایی که الان تبدیل شدن به عقده های کوچیک و بزرگ  و یکی از این نداشته های بزرگ نبودن کسی تو زندگیمه که باورم داشته باشه  و حتی منو بیشتر از خودم دوست داشته باشه... باوری واقعی که دخترم تو می تونی و ایمان داشته باش و به هیچ چیز شک نکن حتی به رویای سیندرلا و فرشته ی مهربونو رسیدن شاهزاده ی سوار بر اسبت و اینقدر عاشقم باشه که منو با هیچ کسی مقایسه نکنه و با مهربونی و عشقش نزاره که روزها و شبای زندگیم رنگ نا امیدی بگیره ... 

و البته جای خالی دوست واقعی و نگاه های پاک و پر از شوق و امیدی که منتظره تا تو قهرمانش بشی... مثل دختر بچه ی نازنین جویی


  • لیلی