شروع دوباره

کلمات کلیدی

حسِ حوب...

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۰۴ ق.ظ

5،6 ساعت دیگه عمو سوار هواپیما میشه و موقتا بعد از 4، 5 ماه دلهره و نگرانی آرامشی کوتاه برقرار میشه... خدا خیلی زیاد هوامو داشت وآقای پدر هم این چند وقت برام سنگ تموم گذاشت و ازم حسابی حمایت کرد و شانس و فرصت دوباره بهم داد ... همون خواسته ی بزرگی که داشتم... امیلی عزیزم هم مثل همیشه بهترین همراه ام بود و هر وقت غم زده و نا امید میشدم بهم دلگرمی و امید میداد و وقتی با اون انرژی فوق العاده مثبت و حسِ قویش می گفت لیلی دلم روشنِ... همه چیز درست میشه ... من هم آروم میشدم و باور میکردم که درست میشه و اوضاع ختم به خیر میشه... 

بعد از یکی دو روز استراحت باید بشینم برنامه ریزی کنم و با عزمی راسخ و جدی تر شروعی تازه داشته باشم و تمام تلاشم رو داشته باشم تا هر چه زودتر بتونم ضررهام رو صاف کنم و بدهی ها رو پرداخت کنم و فرصت دوباره ام رو از دست ندم و نهایت استفاده رو داشته باشم.


از سرخوشی های امشبم تماس دو سه ساعت پیش عمو بود، اینکه چقدر از هدایا خوشش اومده و از سلیقه ی من و امیلی تعریف کرد و گفت سلیقمون عالیه و یه تشکر ویژه کرد به خاطر کادو پسر عمه ! از اینکه یادش بودیم و می گفت به بابات گفتم دمه بچه هات گرم که بین فامیل فقط شما ها یاد پرهام بودید... و واقعا شیرینی شنیدن این تعریف ها و تشکرها بسیار لذت خوشایندی هست و خستگی هممون در اومد.. 


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۶/۰۳/۱۰
  • ۲۴۸ نمایش
  • لیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی