شروع دوباره

کلمات کلیدی

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است



نرم نرمک می رسد اینک بهار     

خوش به حال روزگار....


ساعت های پایانی سال 95 ... سالی که پر امید شروع شد، با رویاهای رنگی و زنده که نوید سالی پر بار رو می داد ولی هرچی روزها جلو رفت و ماه ها یکی پس از دیگری سپری شدند... امید و رویاهای 95 پوچ شدند و....تمام!  

  • لیلی

نشد که بشه...

۱۶
اسفند

خب مثل اینکه قسمتم نبود کار جدید... حتما خیری بوده که من نمیدونم... گاهی دوست داشتن و خواستن ما تنها کافی نیست... خدایا ازت ممنونم به خاطر این پیشنهاد کاری و حس خوبی که بابتش داشتم و امیدی که در دلم جوانه زد... حالا هم که نشد بازم شکر... 

  • لیلی
یه هفته ی پر نوسان رو سپری کردم... نزدیک دو ماه برای بستن قرارداد کار جدید که از طرف یکی از دوستان بهم پیشنهاد شده دارم میرم و میام ... با وجودی که شدیدا به این کار احتیاج دارم ولی حاضر هم نیستم با رقم پایین قرار داد ببندم... به خصوص اینکه باید خرابکاری ادمای دیگه رو توی فرصت کوتاه 4 ماه جمع کنم! گیر اصلیم با خانم مدیر بی ادب و پر ادعایی هست که با شانس و پارتی به مدیریت این مجموعه بزرگ رسیده و کارش اینه که فقط بره پیش این سردار و اون سردار مملکت پاچه خواری و زیراب بقیه رو زدن و فرصت سوزی برای ادمایی که از جنسشون نیست....  من توانمندی لازم رو دارم حتی فراتر از نیاز این مجموعه ولی خب موقعیت این خانم و ندارم... موقعیتی که وصل به قدرت ... ارتش ... سپاه و.... رفتار توهین امیز این خانم باعث شد رقم قراردادم رو بالا اعلام کنم و ایشون دارن به این در و اون در میزنه تا نظرات مدیران ارشد تر از مافقوش که با حضور من موافقن رو بزنه.... حالا معلوم نیست چی میشه... من این روزها بیشتر از هر وقتی دارم به خدا توکل می کنم ... بخواد میشه... نخواد نمیشه.... هر چی خیر هست امیدوارم پیش بیاد...


حالم خوش نیست اصلا....روزهای پایانی یه سال سخت و سالی که قرار شروع بشه و من هیچ چشم اندازی براش ندارم و نمیتونم براش برنامه ریزی داشته باشم. باید بشینم و نگاه کنم که چی پیش میاد... فروردین... نیمه دوم فروردین 96 .... روزهای پر التهابی خواهد بود برای من و خانواده ام....


این روزا امیلی هم رو فرم نیست هنوز سر یدونه از کلاس های دانشگاهش هم نرفته... میگه می خواد ترمش رو حذف کنه!!! من تاییدش نکردم ولی مخالفتی هم نکردم.... شاید این هفته باهاش صحبت جدی تری داشته باشم...


این چند وقت عقب افتادن قسط های بانک داستان تکراری شده.... فردا می خوام قسط های پنجم رو بدم... 

رایان هم امشب حذف شد... تلخی این هفته رو بیشتر کرد... آخرین شرکت کننده ی محبوبم هم حذف شد...  

این هفته جدای بحث کار که ذهنم رو همه جور درگیر کرده و ورای این شدن و نشدن های تلخ... غمِ بی پایانی در دلم بود و هست... شاید ازش نوشتم....
  • لیلی


وقتی یه جمله ، یه عکس نوشته به بهترین طریق ممکن حال و احوالِ دل رو بیان میکنه....


  • لیلی

امروز اولین روز از آخرین ماه سالِ 95 هست و من هنوز گیج و منگم... سالِ 95 سالی نبود که فکرشو میکردم ... 

ماه های پایانی سالِ 94 برام عالی بود... شلوغ پلوغ و پر از کار و موفقیت ... توی کارم پیشرفت می کردم و هر روز خبر های خوب به آقای پدر می دادم... انگار دوباره به زندگی بر گشته بودم... سالِ 94 پایان فوق العاده ای داشت و با امید به روزهای خوب و رهایی از اون همه فشار راهی سفر شدیم و درست در واپسین لحظه های 94 بد بیاری ها یکی یکی شروع شد... سالِ 95 با درد و بیماری و فشار شدید روحی و عصبی شروع شد اول بابا و بعد امیلی... نشد حتی برای دو سه روز رنگِ آرامش و ببینم و با اینکه فرصت های خوب بازم برام پیش اومد تا بتونم دوباره به زندگی برگردم ولی خب نشد... حالا تو روزهای ماه پایانی سال من و امیلی بی رمق تر و بی انگیزه تر از همیشه ایم... من هنوز حرفی به آقای پدر از وخامت اوضاع نزدم و نخواهم زد فعلا، یعنی تا جایی که بتونم حرفی نمی زنم وقتی نمی تونیم کاری انجام بدیم چرا باید ار الان بهش شوک عصبی و فشار روحی بیشتری وارد کنم...هر چند که می دونم پرش تا 6 هفته ی دیگه می تونم درباره ی مسائل و مشکلاتمون سکوت کنم و شمارش معکوس برگشت عمو شروع شده و دیگه فرصتِ زیادی ندارم...

.

.

.

سالِ 96؟ شاید امسال اولین سالی باشه که .... امیدوارم خوب باشه.... ان شاالله خوبِ ... به خودش توکل می کنم و ترس به دلم را نمیدم...همیشه و هر لحظه امکان معجزه هست و من نا امید نمیشم... خدایا من به خودت توکل کردم وباز همامشب از خودت می خوام که هوای من و خانواده ی من رو بیشتر از هر وقت دیگه داشته باشی...


- بعدازظهری امیلی دلش گرفته بود و بهم گفت هوای زیارت امام رضا رو کرده و منم گفتم که خب می خوای بریم ... خوبه و سبک میشیم... بلند شدیم برای خرید بلیط ... خب به خاطر روزهای دانشگاه امیلی و البته کار من با محدودیت انتخاب روز سفر مواجه بودیم و خلاصه تونستیم برای روز پنج شنبه که شهادت حضرت زهرا هم هست بلیط رفت و برگشت رو با هم مچ کنیم و اینترنتی بلیط بگیریم و با اینکه پول بلیط رو از کارتم کم کرد ولی خریدمون نهایی نشد متاسفانه ... با پشتیبانی بانک پارسیان تماس گرفتم و قرار تا 72 ساعت دیگه پول به حسابم برگرده و خب منم دیگه پول خرید دوباره رو نداشتم و حالا نمی دونم تا زمانی که پول به حسابم واریز میشه بلیطی باقی می مونه یا نه؟! نمی دونم شاید به قول امیلی خیری بوده که نشده؟ نمیدونم.... 

  • لیلی