شروع دوباره

کلمات کلیدی

به امید روزهای خوب

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۳۵ ب.ظ

آخرین روز مهر 97... من عاشق پاییزم و مهرش رو هم عاشق تر...
حسرت خیلی چیز های مهر دل انگیز و بارونی 97 به دلم موند... حسرت چیز های کوچیکش حتی... مثل پیاده روی صبحگاهی و استشمام بوی خاک بارون خورده و حس خنکی و طراوت قطرات بارون روی گونه های صورتم...

حدود 4 ماه که درگیر بدو بدو های گرفتن وامم... بله ... روی دوری باطل در حال چرخیدنم...به قول امیلی عزیزم سریع 360 درجه می چرخم و له تر بر میگردم سر نقطه ی اول...
امیدوارم این بار  دیگه برگشتی نباشه و برم جلو... دونه دونه ی این وام ها و بدهی و قرض ها رو تسویه کنم... رها شم. سبک شم.
این بار همه چیز و به بابا دروغ گفتم... همه چیز و فقط خود خدا می دونه که چه گذشت به من و امیلی و بابا... چه استرس هایی رو تحمل کردیم و بابا چقدر گناه داشت... برای جورکردن ضامن ها... به همه رو انداخت... اول منتظر کمک از طرف عمو  و پسر عمو بودم و نشد و رسیدیم به وام ... 
و هنوز داریم میدوئیم... برای گرفتن وام...

من به بابا و امیلی خیلی خیلی مدیونم... اینقدر که باعث رنج و ناراحتی و دلشکستگیشون شدم... فعلا کاری برای مرحم زخم هایی که وارد کردم ندارم... جز توکل به خدا که کمکم کنه به سرانجام برسونم این گند و اشتباهات طولانی 7 ساله رو... 

7 سال شده... و البته از آبان 92 تصمیمات اشتباه من و تبعات اون مشکلات رو بزرگتر و بزرگتر کرد...

حالا امیدوارم آبانی که داره میاد شروعی باشه برای گره گشایی ... این گره ی کور باز بشه... آبان یه تولد دوباره باشه برام....
خدایا امیدم به تو ... کمکم کن... عاقبت کارم به خیر و خوشی ختم بشه...

+ با همه ی این گرفتاری های کوچیک و بزرگ حالِ دلم حسابی عاشقونه بود... 
این مهر دلم بی یار عاشق بود...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۷/۳۰
  • ۳۶۹ نمایش
  • لیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی