شروع دوباره

کلمات کلیدی

روزایی که گذشتند ...

سه شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۳۸ ب.ظ

آخرین روز فروردین 1395 هم اومد ...

و تا چشم بهم بزنم اردیبهشت هم تموم میشه و خرداد از راه میرسه و 33 سالگی به نیمه ی خودش نزدیک میشه ....

بد جور به خودم و زندگی وا دادم.... خیلی بد.... فکرشم نمیکردم که بخوام سال جدید و این جوری شروع کنم... به خودم قول دادم که سالِ 95 باید سالِ من باشه و از این رکود چند ساله عبور کنم و به روزای اوج خودم بر گردم ولی خب فروردین و کامل از دست دادم چون همیشه اونجوری نمیشه که ما فکرشو میکنیم و براش برنامه می چینیم... گاهی با خودم فکر میکنم کاش میشد خودم و از بند خانواده رها میکردم ... هوای خونه سنگین شده و پر از افسردگی و غمه ... بوی بهار که نمیده هیچ، کم از خزان نا امیدی هم نداره و تو این فضا سخته که بخوای تغییر کنی و حرف از امید و تازگی بزنی...

خیلی سخته که به روزای خوب جوونی که پر کشیدنو رفتن و تو اصلا متوجه نبودی که داری چه چیزی رو از دست میدی! فکر نکنی ... خیلی سخته بخوای بدون فکر کردن به سن و سالت به آینده فکر کنی ... آینده ای که رو هواست و خودت بهتر از هر کسی این حقیقت تلخ رو میدونی...


و البته این همه ی اون حقیقت تلخ نیست و فقط بخش کوچیکی از اونه .... تنهایی ... عقده ها و حقارت های کوچیک و بزرگ درونم ... نیازهایی که بی جوابند و .... تنهایی
یه موقعی بود که من برای فرار از واقعیت های زندگیم آدما رو از زندگیم میزاشتم کنار و حالا همون ادما منو طرد کردن و غذابی که میکشم بیشتر و بیشتره ...


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۱/۳۱
  • ۲۴۸ نمایش
  • لیلی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی