شروع دوباره

کلمات کلیدی

این روزها...

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۵۵ ب.ظ
این روزا حالِ خوبی ندارم... نگرانی پشت نگرانی ... کارم شده حسرت خوردن فرصت های از دست رفته و سرزنش های مدام که عصبیم میکنه و باعث میشه غر بزنم، گیر بدم و بدخلقی کنم...

میترسم از روزی که عمو بیاد... کاشکی برنگرده... خداکنه تا روبه راه شدن اوضاع و احوالِ من برنگرده ... یعنی واقعا می خواد همین ماه بیاد ایران؟! خدایا رحم کن به حق این شبای عزیز... خدایا خودت ختم به خیر کن... آبروی پدرم رو حفظ کن ... من دیگه تحمل ندارم ... امیلی راست میگه من بد اخلاقی زیاد داشتم و یه بخشی از این گندهای زده شده و خسارت ها به خاطر من هست و منم بهتر از همه میدونم که سهم زیادی تو این بدبختی دارم...
زمان می خوام... می دونم خدای خوبم میگی 2سال فرصت دادم بهت بس نبود؟ چرا کافی بود.. زیادم بود اصلا ولی خوب نشد از موقعیت ها درست استفاده کنم... امیدوارم تا مرداد اوضاع بهتر بشه و برگردم به نقطه ی شروع... خواهش میکنم تا اون موقع عمو بر نگرده.... اونکه 17،18 سالِ که رفته الانم نیاد... اوضاع مرتب بشه بعد برگرده...

خدایا کمک کن بیشتر از این شرمنده ی خانوادم نباشم...
خدایا کمکمون کن از فشارِ این دینی که بز گردنمون هست به خوبی و خوشی رها بشیم و قرض و بدهی هامون رو صاف کنیم...

خدایا به خیر بگذره... کاش اومدن عمو فقط درحد حرف باشه... خدایا مثلِ همیشه امیدم به خودت هست و ... خدایا از همه ... از تو خجالت میکشم....
  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۹/۰۷
  • ۲۱۷ نمایش
  • لیلی

نظرات (۱)

  • شیکسون (^_^)
  • ان شاالله که به خیر ختم میشه... :)
    پاسخ:
    ان شاالله... 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی